بائن

لغت نامه دهخدا

بائن. [ ءِ ]( ع ص ) جداشونده. ( از منتهی الارب ). جدا :
پور سلطان گر بر او خائن شود
آن سرش از تن بدان بائن شود.
( مثنوی ).
|| طلاق بائن ؛ مقابل طلاق رجعی. تطلیقة بائنة. امراة بائن ؛ زنی که از شوی به طلاق جدا شده باشد. ( منتهی الارب ) : هر زنی که در عقد من است یابعد از این در عقد من خواهدآمد مطلقه است به سه طلاق بائن که رجعت درو نگنجد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318 ).
ملک بر روی خسرو شه زاد
ظلم را سه طلاق بائن داد.
سنائی.
|| پیوندکننده. متصل شونده. ( از اضداد است ). || آنکه از چپ درآید بدوشیدن شیر، مقابل معلی که از راست درآید. || کمان نرم که زه آن نهایت دور باشد. ( منتهی الارب ).

بائن. [ ءِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان لار 3هزارگزی جنوب باختر لار. کنار راه فرعی لار به خنج ، دامنه. گرمسیر و مالاریائی. سکنه آن 294 تن وآب آن از چاه است. محصول آنجا، غلات خرما ( دیمی ) و شغل اهالی زراعت است. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ).

فرهنگ عمید

۱. آشکار، هویدا، واضح، ظاهر.
۲. جداشونده.

پیشنهاد کاربران

بائن:جدا شونده، قطع شده، کنار شده
طلاق بائن:طلاقی که زوج حق رجوع وبازگشت به زوجه رانداشته باشد مگر با انعقاد عقد جدید برخلاف طلاق رجعی که در ایام عده امکان رجوع هست.
زمانی که زن دوشیزه ( باکره ) باشد
زمانی که زن یائسه باشد
زمانی که طلاق خلع یا مبارات باشد
زمانی که سه بار بصورت متوالی طلاق و رجوع کرده باشد
طلاق بائن گویند

بپرس