خوبان چو بهم گرمی بازار فروشند
باهم بنشینند و خریدار فروشند.
عرفی.
الفة؛ باهم آمیختن. ممزوج ؛ باهم آمیخته. لم ؛ باهم آوردن. ( ترجمان القرآن ). اکزاز؛ باهم آوردن از سرما. ( تاج المصادر بیهقی ). تراکض ؛ باهم اسب دوانیدن. توارد؛ باهم به آب آمدن. تراجع؛ باهم بازگشتن. تلاهی ؛ باهم بازی کردن. مماشقة؛ باهم بانگ و فریاد کردن. توافد؛ باهم به جائی رفتن. تشاکس ؛ باهم بدخویی کردن. تقابل ؛ باهم برانداختن بایع و مشتری بیع را. تواثب ؛ باهم برجستن. تکالب ؛ باهم برجستن. تلزج ؛ باهم برچسبیدن گیاه. مکاساة؛ باهم بزرگ منشی کردن. ممارطة؛ باهم برکندن موی را. مماجعة، تماجع؛ باهم بی باکی کردن. تلاحی ، مماصعة؛ باهم پیکار و خصومت کردن. تألف ، التقاء؛ باهم پیوستن. مکاشرة؛ باهم تبسم نمودن. تصاول ؛ باهم حمله بردن. تعکش ؛ باهم درآمدن. تماسح ؛ باهم دست زدن در خرید و فروخت. مماحلة، محال ؛ باهم دشمنی کردن. ملاحاة؛ باهم دشنام دادن. مکاشرة؛ باهم تبسم کردن و دندان پیدا نمودن. لقی ؛ باهم دیدارکننده. ایتلاف ؛ باهمدیگر آمیختگی کردن. تغامز؛ باهمدیگر بچشم اشارت کردن. التقاء؛ باهم رسیدن. مماشاة، تسایر؛ باهم رفتن. تقابل ؛ باهم روباروی شدن. تعایش ؛ باهم زندگی کردن. مماحکه ؛ باهم ستهیدن. تکالم ، ملاسنة؛ باهم سخن کردن. تکلع، تحالف ؛ سوگند خوردن. تقامر؛ باهم قمار باختن. مکاساة؛ باهم مفاخره کردن. تقاوم ؛ با همدیگر بر پای ایستادن در جنگ. تصافق ؛ با همدیگر بیعت کردن. ارتما؛ با همدیگر تیر انداختن. تناضل ؛ با همدیگرتیر انداختن. تزاوج ؛ با همدیگر جفت شدن. تضارت ، تجالد؛ با همدیگر شمشیر زدن. تغازل ؛ با همدیگر عشق ورزیدن. تواطؤ؛ با همدیگر موافقت کردن. تشاجر؛ با همدیگر نیزه زدن. تجاور؛ با همدیگر همسایگی کردن. تماجد؛ باهم نازیدن و فخر کردن. ملاخاة؛ باهم نرمی کردن. تجانس ؛ باهم نشستن. تزاول ؛ باهم واکوشیدن. ( منتهی الارب ).- باهم شیر و شکر بودن ؛ نهایت محبت و آمیزش و دوستی با یکدیگر داشتن. ( ناظم الاطباء ). کنایه از غایت محبت و نهایت آمیزش و دوستی باشد میان دو کس. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ).
باهم. [ هَُ ] ( اِ ) باد موافق. ( آنندراج ).باد شرطه. بادی که از عقب کشتی وزد. ( ناظم الاطباء ).باد مراد. ( از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 177 ) : بیشتر بخوانید ...