سرعت گرفتن، کامیاب بودن، با سرعت راندن، شانس خوب داشتن
با سرعت راندن
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
چهار نعله راندن ؛ بشتاب و سرعت دواندن مرکوب را. تازاندن مرکب. بتاخت درآوردن اسب را.
گرم راندن . [ گ َ دَ ] ( مص مرکب ) تند راندن . سریع رفتن : رهی به پیش خود اندرگرفت و گرم براندبه زیر رایت منصور لشکری جرار. فرخی .