با هم ساختن و بهم ساختن و یک با دیگر ساختن ؛ بصلح و آشتی زیستن. سازگاری داشتن :
در اندیشید از آن دو یار دلکش
که چون سازد بهم خاشاک و آتش.
نظامی ( خسرو و شیرین ) .
در اینان نبندد دل اهل شناخت
... [مشاهده متن کامل]
که پیوسته با هم نخواهند ساخت.
سعدی ( بوستان ) .
- || همدست شدن. اتفاق کردن :
هر آنکس که با او بهم ساختند
ز آزرم ما دل بپرداختند
بداندیش و بدکار و بدگوهرند
بدین پادشاهی نه اندر خورند.
فردوسی.
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من وساقی بهم سازیم و بنیادش بر اندازیم.
حافظ.
- || چیزی را قرارداد و مرسوم کردن : مردمان این صناعت یک با دیگر بساختند که هر دائره ای خواهی بزرگ باش و خواهی خرد، محیط او گرد بر گرد بسیصدو شصت بخش راست ببخشند و آن بخشها را بمعدل النهار ازمان خوانند. ( التفهیم ص 73 ) .
در اندیشید از آن دو یار دلکش
که چون سازد بهم خاشاک و آتش.
نظامی ( خسرو و شیرین ) .
در اینان نبندد دل اهل شناخت
... [مشاهده متن کامل]
که پیوسته با هم نخواهند ساخت.
سعدی ( بوستان ) .
- || همدست شدن. اتفاق کردن :
هر آنکس که با او بهم ساختند
ز آزرم ما دل بپرداختند
بداندیش و بدکار و بدگوهرند
بدین پادشاهی نه اندر خورند.
فردوسی.
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من وساقی بهم سازیم و بنیادش بر اندازیم.
حافظ.
- || چیزی را قرارداد و مرسوم کردن : مردمان این صناعت یک با دیگر بساختند که هر دائره ای خواهی بزرگ باش و خواهی خرد، محیط او گرد بر گرد بسیصدو شصت بخش راست ببخشند و آن بخشها را بمعدل النهار ازمان خوانند. ( التفهیم ص 73 ) .