اینچنین

/~inCenin/

معنی انگلیسی:
such, thus, such(a), suchlike

لغت نامه دهخدا

اینچنین. [ چ ُ / چ ِ ] ( ق مرکب ) بدین نحو و به این طریق. ( فرهنگ فارسی معین ). همچنین و باین نحو و باین طریق و باین سان. ( ناظم الاطباء ) :
فریدون نکرد اینچنین کار یاد
که خود تخت ضحاک دادش بباد.
فردوسی.
گر تو خواهی که حج کنی پس از این
اینچنین کن که کردمت تعلیم.
ناصرخسرو.
اینچنین به ْ که وزیر است پسر پیش پسر
هم بدان سان که پدر پیش پدر بود وزیر.
معزی.
نقیبان را بفرمود آن جهاندار
ندارید اینچنین اندیشه را خوار.
نظامی.
القصه چو قصه اینچنین است
پندار که سرکه انگبین است.
نظامی.
اندر آیید و ببینید اینچنین
سرد گشته آتش گرم مهین.
مولوی.
هر کجا بینی اینچنین کس را
التفاتش مکن که هیچکس است.
سعدی.

فرهنگ فارسی

بدین محو و باین طریق
بدین نحو باین طریق. جمع : این چنینها

فرهنگ معین

(چُ )(ق مر. )بدین نحو، به این طریق .

واژه نامه بختیاریکا

چینُو

پیشنهاد کاربران

اینسان. ( ق مرکب ) بدینگونه. اینچنین. همانند این :
که بیدار گردید یکسر ز خواب
مگیرید بر بد بدینسان شتاب.
فردوسی.
بدین تلخی که کرد این صبر ازاینسان
چنین شیرین که کرد این شاخ شکر.
ناصرخسرو.
یک چنین . . . . . . . . .
هکذا ، و هکذا
ایدون

بپرس