ایماق

/~oymAq/

لغت نامه دهخدا

ایماق. [ اُ ] ( ترکی مغولی ، اِ ) تبار و قبیله. ( غیاث اللغات ). تبار و قبیله. ج ، ایماقات. قبیله. طایفه. دودمان. ج ، ایماقات. ( فرهنگ فارسی معین ) :
کلید قفل جماع است زر ولی کو زر؟
سراغش از چه بلد گیرم و کدام ایماق.
ملافوقی یزدی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) قبیله طایفه دودمان . جمع : ایماقات .

فرهنگ معین

(اُ ) [ تر. ] (اِ. ) قبیله ، دودمان . ج . ایماقات .

فرهنگ عمید

= اویماق

پیشنهاد کاربران

این قبایل اکثر از ایران به افغانستان مهاجرت کرده اند، ایماق واژه مغولی است که قبایل چادرنشین را توصیف می کنند.
این تیره تا یک سده پیش به زبان ترکی و مغولی به همراه هزارگ ها سخن می گفتند
به مرور زمان پارسی زبان می شوند.
اِیماق/ اِیماقیه/ اِیماقیان: قبیلـﮥ چادرنشینی، اردوگاه ایلی

بپرس