لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
بدوی، خانه بدوش، صحرانشین، چادر نشین، ایلیاتی
عضو قبیله یا طایفه، ایلیاتی، هم قبیله
ایلیاتی، قبیله ای، ایلی، طایفه ای، تباری، سبطی
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
:در گویش گوغر به چادرنشینان گله دار وکشاورز آبادی های کوچک تر که ساده زیست تر وبی شیله پیله ترندگفته می شود. درکلیدر نیز به عنوان صفت دختری صحرانشین وبیانگردنزدیک به همین مضمون آمده است.
نمونه: دستگیره در از دست دختر ایلیاتی گرفت و آن چرخاند. ( کلیدر ج ۱ص۸ )
نمونه: دستگیره در از دست دختر ایلیاتی گرفت و آن چرخاند. ( کلیدر ج ۱ص۸ )
طوایفی