ایستاندن


معنی انگلیسی:
to cause to stand, halt, to set up, arrest, right, stop

لغت نامه دهخدا

ایستاندن. [ دَ ] ( مص ) ایستانیدن. برخیزاندن. مقابل نشاندن : یحیی و پسرش و دیگر بندگانرا بنشانند و بایستانند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 424 ). || نشاندن و نصب کردن. ( ناظم الاطباء ).گماردن : بونصر مشکان را بگوی تا دبیری نامزد کند و از خازنان کسی بایستاند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 245 ). || افراخته کردن و بلند نمودن. || برانگیختن و افراشتن. || مقرر کردن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ایستانیدن شود.

فرهنگ فارسی

(مصدر ) خواهدایستاند بایستان ایستاننده ایستانده )

مترادف ها

stop (فعل)
ایستادگی کردن، ایستادن، موقوف کردن، خواباندن، مانع شدن، خوابیدن، بند اوردن، متوقف ساختن، نگاه داشتن، از کار افتادن، پر کردن، تعطیل کردن، توقف کردن، مسدود ساختن، ایستاندن، سد کردن

فارسی به عربی

توقف

پیشنهاد کاربران

بپرس