بود شخصی عالمی قطبی کریم
اندر آن منزل که آیس شد ندیم.
مولوی.
چونکه قبضی آیدت ای راهروآن صلاح تست آیس دل مشو.
مولوی.
عسر با یسر است هین آیس مباش راه داری زین ممات اندر معاش.
مولوی.
لیک تو آیس مشو هم پیل باش ور نه پیلی در پی تبدیل باش.
مولوی.
لیک خورشید عنایت تافته ست آیسان را از کرم دریافته ست.
مولوی.
هم بر آن بو می تنند و میروندهر دمی راجی و آیس میشوند.
مولوی.
و آن در اصل آئس باشد.ایس. [ اَ ] ( ع مص ) ناامید شدن. ( منتهی الارب ). نومید شدن و آن مقلوب یأس است. ( آنندراج ). ناامید و مأیوس شدن. ( ناظم الاطباء ). || نرم گردیدن. ( از منتهی الارب ). || ( اِ ) بودن و وجود، خلاف لیس. ( آنندراج ). وجود. مقابل لیس ؛ عدم. ( فرهنگ فارسی معین ). || قهر و غلبه. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).