ایجاد کردن


برابر پارسی: پدید آوردن

معنی انگلیسی:
beget, breed, build, create, do, effects, effectuate, establish, generate, provoke, inspire, institute, make, produce, spawn, usher, to create, to establish

مترادف ها

make (فعل)
انجام دادن، درست کردن، ایجاد کردن، بوجود اوردن، ساختن، باعی شدن، تصنیف کردن، تاسیس کردن، وادار یا مجبور کردن، گاییدن

cause (فعل)
موجب شدن، واداشتن، ایجاد کردن، باعی شدن، سبب شدن

hatch (فعل)
ایجاد کردن، اندیشیدن، تخم گذاشتن، خط انداختن، هاشور زدن، روی تخم نشستن، تخم دادن، جوجه بیرون امدن

produce (فعل)
زاییدن، ایجاد کردن، تولید کردن، ارائه دادن، ساختن، عمل اوردن، بسط دادن

beget (فعل)
ایجاد کردن، تولید کردن، بوجود اوردن، سبب وجود شدن

create (فعل)
ایجاد کردن، ساختن، فراهم کردن، خلق کردن، افریدن، ناگهان ایجاد شدن، سرشتن

construct (فعل)
ایجاد کردن، ساختن، بناء کردن، ساختمان کردن

develop (فعل)
ایجاد کردن، پرورش دادن، توسعه دادن، بسط دادن

engender (فعل)
ایجاد کردن، ابستن شدن، بوجود امدن، تولید نسل کردن

put out (فعل)
برانگیختن، تهیه کردن، تقلا کردن، رنجاندن، ایجاد کردن، اشفته کردن، خاموش کردن، از ساحل عازم شدن

فارسی به عربی

اخلق , انجب , طور , فتحة ، إحْلالٌ
( ایجاد کردن (غالبا بامصدر ) ) سبب

پیشنهاد کاربران

آفریدن
🇮🇷 کارواژه ی برنهاده: پدیدار کردن 🇮🇷
به وجود آوردن
usher something ↔ in
آنیتَن نیز در پارسی میانه بوده و می توان بجای ایجاد آنیدن را بکار برد.
در پارسی میانه �تاشیتَن� است که امروزه می توان تاشیدن را بکار برد.
Develop

بپرس