چو آگه شد از مرگ فرزند شاه
ز اندوه گیتی بر او شد سیاه.
فردوسی.
همانا خوش آمدْش گفتار اوی نبود آگه از زشت کردار اوی.
فردوسی.
بایوان یکی گنج بودش [ فرنگیس را ] نهان نبد زآن کسی آگه اندر جهان.
فردوسی.
ز خیمه برآورد پرخون سرش که آگه نبد زآن سخن لشکرش.
فردوسی.
چو از جنبش خسرو آگه شدنداز آن دشت تازان سوی ره شدند.
فردوسی.
مرا کرد یزدان از این بی نیازگر آگه نه ای برگشایمْت راز.
فردوسی.
بدانگاه از این کار آگه شوی که بی تاج و بی تخت و بی گه شوی.
فردوسی.
چو از لشکر آگه شد افراسیاب بر او تیره شد تابش آفتاب.
فردوسی.
شما یکسر از کارها آگهیدبر این بر که گویم گواهی دهید.
فردوسی.
چو قیدافه آگه شد از قیدروش ز بهر پسر پهن بگشاد گوش.
فردوسی.
بیامد سخن جوی پویان ز پس نبد آگه از راز او هیچکس.
فردوسی.
بگفتا مرا زود آگه کنیدروانرا سوی روشنی ره کنید.
فردوسی.
بت دلنواز و می خوشگوارپرستید و آگه نبد او ز کار.
فردوسی.
بدل گفت آن هر سه بیره شدندچواز ماو از لشکر آگه شدند.
فردوسی.
ز بربر همه لشکر آگه شدندسگالش چنین بود در ره شدند.
فردوسی.
قلون دلاور شد آگه ز کارپذیره بیامد سوی کارزار.
فردوسی.
چو تهمورس آگه شد از کارشان برآشفت و بشکست بازارشان.
فردوسی.
کسانیکه زین دانش آگه بوندپراکنده یا بر در شه بوند.
فردوسی.
از آن چاره آگه نبد هیچکس که او داشت آن راز پنهان و بس.
فردوسی.
همی گفت با کردگار جهان که ای آگه از آشکار و نهان.
فردوسی.
چنین تا برآمد بر این سال پنج نبودند آگه ز درد و ز رنج.
فردوسی.
گر نه ای آگه تو از این گنده پیرمنت خبر گویم از این بد فعال.
ناصرخسرو.
نیستی آگه چه گویم مر ترا من جز همانْک بیشتر بخوانید ...