دانستن، خبر داشتن، شناختن، اگاه بودن
اگاه بودن
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
آگاه بودن ، حقیقتِ خداوند است . آگاه بودن ، جان بخش است . حیات بخش است . نوری ورای نورهاست .
دل ، محل آگاه بودن است . محلِ جان است .
نور ، بر موضوعات می تابد و به آنها حیات می دهد .
نورِ آگاه بودن ، بر ماده و انرژی تاریک می تابد و آنرا از بالقوه به بالفعل می آورد .
... [مشاهده متن کامل]
این نورِ آگاه بودن است که باعث جنباندن بدن و ذهن و دل می شود .
نور آگاه بودن ، وارد دل میشودو پنج حس به حیات می آیند .
آگاهی ، یعنی دانستگی داشتن .
نور / الله/ خدا / جان وارد دل می شود بر موضوعات می تابد ، موضوعات را به حیات می آورد ، آن موضوعات که دیگر روشن شده اند / دیده شده اند ، با موضوعات قبلی / فایلهای قبلی در ذهن مقایسه می شوند ، تجزیه و تحلیل می شوند ( توسط ذهن تحلیلگر ) ، سپس آگاهی پدیدار می شود . اما این آگاهی از موضوع به صورت ، رنگ و موج و مفهوم می باشد .
حالا این آگاهی موجب پدیدار شدنِ هوشیار بودن می شود .
مغز هوشیار میشود . و سپس آن موضوع در هوشیار بودن با توهم و تخیل و تجسم و تصور و تعقل در مغز برخورد می کند و هوشیاری پدیدار می گردد .
پس هوشیاری یعنی در خواب بودن ، رویا دیدن . یعنی توهم و تخیل و تصور و تجسم و تعقلی از موضوعی داشتن که حقیقتش در دل دیده شده .
و آگاهی یعنی دانستگی دست دوم .
و آگاه بودن ، یعنی حقیقت را همانگونه که هست از آن آگاه شدن .
و هوشیار بودن یعنی حس خوشایند و حس ناخوشایند ( احساس ) بدونِ فکر کردن . و فکر کردن همراه با هوشیار بودن ، یعنی هوشیاری .
پس کودک هوشیار است .
فیلسوف در خواب است .
صوفی ، بیدار و آگاه است .
عوام نیز در خوابند ، چون هوشیاری دارند .
پس تنها از طریق دل می توان حقیقت موضوعات را دید نه از طریق پنج حس .
نور آگاه بودن ، مانند نور پرژکتور است .
حس و احساس و خاطره و یادآوری ، مانند عکسهای منفرد بر روی نوار فیلم هستند . عکس و خاطره ، بی جان است .
فیلمی که بر روی پرده دل می افتد ، و حرکت می کند و جان می گیرد ، همان توهم خود انگاری از " من " است .
دل ، محل آگاه بودن است . محلِ جان است .
نور ، بر موضوعات می تابد و به آنها حیات می دهد .
نورِ آگاه بودن ، بر ماده و انرژی تاریک می تابد و آنرا از بالقوه به بالفعل می آورد .
... [مشاهده متن کامل]
این نورِ آگاه بودن است که باعث جنباندن بدن و ذهن و دل می شود .
نور آگاه بودن ، وارد دل میشودو پنج حس به حیات می آیند .
آگاهی ، یعنی دانستگی داشتن .
نور / الله/ خدا / جان وارد دل می شود بر موضوعات می تابد ، موضوعات را به حیات می آورد ، آن موضوعات که دیگر روشن شده اند / دیده شده اند ، با موضوعات قبلی / فایلهای قبلی در ذهن مقایسه می شوند ، تجزیه و تحلیل می شوند ( توسط ذهن تحلیلگر ) ، سپس آگاهی پدیدار می شود . اما این آگاهی از موضوع به صورت ، رنگ و موج و مفهوم می باشد .
حالا این آگاهی موجب پدیدار شدنِ هوشیار بودن می شود .
مغز هوشیار میشود . و سپس آن موضوع در هوشیار بودن با توهم و تخیل و تجسم و تصور و تعقل در مغز برخورد می کند و هوشیاری پدیدار می گردد .
پس هوشیاری یعنی در خواب بودن ، رویا دیدن . یعنی توهم و تخیل و تصور و تجسم و تعقلی از موضوعی داشتن که حقیقتش در دل دیده شده .
و آگاهی یعنی دانستگی دست دوم .
و آگاه بودن ، یعنی حقیقت را همانگونه که هست از آن آگاه شدن .
و هوشیار بودن یعنی حس خوشایند و حس ناخوشایند ( احساس ) بدونِ فکر کردن . و فکر کردن همراه با هوشیار بودن ، یعنی هوشیاری .
پس کودک هوشیار است .
فیلسوف در خواب است .
صوفی ، بیدار و آگاه است .
عوام نیز در خوابند ، چون هوشیاری دارند .
پس تنها از طریق دل می توان حقیقت موضوعات را دید نه از طریق پنج حس .
نور آگاه بودن ، مانند نور پرژکتور است .
حس و احساس و خاطره و یادآوری ، مانند عکسهای منفرد بر روی نوار فیلم هستند . عکس و خاطره ، بی جان است .
فیلمی که بر روی پرده دل می افتد ، و حرکت می کند و جان می گیرد ، همان توهم خود انگاری از " من " است .
اطلاع داشتن
دانا بودن بر . . . . .