چون برگ لاله بودمی و اکنون
چون سیب پژمریده بر آونگم.
رودکی.
هزارآوا به بستان در کند اکنون هزار آوا.رودکی.
آهو ز تنگ کوه بیامد به دشت و راغ بر سبزه باده خوش بود اکنون اگر خوری.
رودکی.
ساده دل کودکا مترس اکنون نز یک آسیب خر فکانه کند.
ابوالعباس.
سوی باغ گل باید اکنون شدن چه بینیم از بام و از پنجره.
بونصر.
ما و سر کوی ناوک و سفچ و عصیراکنون که درآمد ای نگارین مه تیر.
شاکر بخاری.
من اکنون شوم سوی خرگاه خویش یکی بازجویم سر راه خویش.
فردوسی.
که اکنون نداند کسی نام توز رفتن برآید مگر کام تو.
فردوسی.
تو اکنون ره خانه دیو گیربه رنج اندر آور تن و تیغ و تیر.
فردوسی.
اکنون که طبیب آمد نزدیک به بالینش بهتر شودش درد و کمتر شودش زاری.
منوچهری.
گفتم :... این کار را درمان چیست ؟ گفت : جز آن نشناسم که تو اکنون به نزدیک افشین روی. ( تاریخ بیهقی ). تا مقرر گردد که خاندانها یکی بود اکنون از آنچه بود نیکوتر شده است. ( تاریخ بیهقی ). اکنون کارها یکرویه شد و خداوندی کریم و حلیم...بر تخت نشست. ( تاریخ بیهقی ). اکنون گفتگو می کنند و سوار و پیاده بر تعبیه می باشند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 356 ). اکنون حکم مروت آن است که بردن مرا وجهی اندیشید. ( کلیله و دمنه ). ای خاکسار اکنون باری تدبیری اندیش. ( کلیله و دمنه ).دعاش گفتم و اکنون امید من به خداست
الیه ادعوا برخوانم و الیه اناب.
خاقانی.
عیار شعر من اکنون عیان تواند شدکه رای روشن آن مهتر است معیارم.
خاقانی.
بیشتر بخوانید ...