نشان پشت من است آن دو زلف مشک آگین
نشان جان من است آن دو چشم سحرآکند.
رودکی.
بیفکنی خورش پاک را ز بی اصلی بیاکنی به پلیدی چو ماکیان تو کژار.
بهرامی.
وگر ببلخ زمانی شکار چال کندبیاکند همه وادیش را به بط وبچال.
عماره.
نخستین صد و شصت پیدا و سی که پیداوسی خواندش پارسی
بگوهر بیاکند هر یک چو سنگ
نهادند بر هر یکی مهر تنگ.
فردوسی.
دگر گنج کش خواندندی عروس کش آکند کاوس در شهر طوس.
فردوسی.
نکوشم به آکندن گنج من نخواهم پراکندن انجمن.
فردوسی.
گهی گنج را روز آکندن است بسختی و روزی پراکندن است.
فردوسی.
جهاندار شاه است و ما بنده ایم دل و جان بمهر وی آکنده ایم.
فردوسی.
کنون من دل و مغز تا زنده ام بکین سیاووش آکنده ام.
فردوسی.
فرانک بدش نام و فرخنده بودبمهر فریدون دل آکنده بود.
فردوسی.
بجائی که زهر آکندروزگاراز او نوش خیره مکن خواستار.
فردوسی.
بگریم بر این ننگ تا زنده ام بمغز اندرون آتش آکنده ام.
فردوسی.
همی گشت یک چند بر سر سپهردل زال آکنده یکسر بمهر.
فردوسی.
من او را بسان یکی بنده ام بمهرش روان و دل آکنده ام.
فردوسی.
بگفتند با شاه ما بنده ایم تن و جان بمهر تو آکنده ایم.
فردوسی.
ز بس خواسته کش پراکنده بودز گنج و درم کشور آکنده بود.
فردوسی.
مهان تاج و تخت مرا بنده انددل و جان بمهر من آکنده اند.
فردوسی.
جهان چون بهشتی شد آراسته پر از داد و آکنده از خواسته.
فردوسی.
که گفت ِ پراکنده بِپْراکَنَدچو پیوسته شد مغز جان آکَنَد.
فردوسی.
تو خوانیش کایدر مرا بنده باش بخواری و زاری تن آکنده باش.
فردوسی.
که ما شهریارا همه بنده ایم دل و دیده از مهرت آکنده ایم.
فردوسی.
به پیش پدر شه گشاده زبان دل آکنده از کین کمر بر میان.بیشتر بخوانید ...