اکثار


برابر پارسی: افزودن، بسیارکردن، پُرگویی

لغت نامه دهخدا

اکثار. [ اِ ] ( ع مص ) افزودن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || بسیارمال کردن. ( دهار ). بسیارمال گردانیدن. ( یادداشت مؤلف ) ( المصادر زوزنی ). || بسیار گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). بسیار کردن. ( غیاث اللغات ) ( المصادر زوزنی ). || بسیارمال شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( المصادر زوزنی ) ( از اقرب الموارد ). || بسیار آوردن سخن و جز آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بسیار آوردن. ( از اقرب الموارد ). بسیار گفتن. ( دهار ) ( یادداشت مؤلف ) ( غیاث اللغات ) : اختصار در سیاقت نظم اولی است از اطناب و اکثار. ( ترجمه تاریخ قم ص 183 ). || بر کردن خرمابن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). شکوفه بیاوردن خرما. ( تاج المصادر بیهقی ). شکوفه کردن و میوه آوردن خرما. ( یادداشت مؤلف ). || بسیار خوردن. ( غیاث اللغات ). || ( اِمص ) افزونی و زیادتی. ( ناظم الاطباء ). || افراط. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت مؤلف ). زیاده روی. زیاده روی کردن : اکثار در اکل. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

زیادکردن، افزودن، بسیار آوردن چیزی
۱ - ( مصدر ) بسیار کردن زیاد کردن افزودن . ۲ - بسیار گفتن . ۲ - ( مصدر ) پرمایه شدن .

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) بسیار کردن ، افزودن . ۲ - بسیار گفتن . ۳ - (مص ل . ) پرمایه شدن .

فرهنگ عمید

۱. زیاد کردن، افزودن.
۲. زیاده روی.

پیشنهاد کاربران

- از اندازه یا ز اندازه اندر گذشتن ؛ از اعتدال خارج شدن. از حد گذشتن :
که این کار از اندازه اندر گذشت
ز روم و ز هند و سواران دشت.
فردوسی.
چو کوشش ز اندازه اندر گذشت
چنان دان که کوشنده نومید گشت.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
برینگونه تا خور ز گنبد بگشت
از اندازه آویزش اندر گذشت .
فردوسی.
سه روز و سه شب هم بدانسان بدشت
دم باد از اندازه اندر گذشت.
فردوسی.
- از اندازه بدر بردن ؛ از حد تجاوز کردن. افراط :
عمر ببازیچه بسر میبری
بازی از اندازه بدر میبری.
نظامی.
- از اندازه بگذاشتن ؛ از اعتدال خارج کردن. از حد گذراندن :
هم آنکس که او را بر آن داشتست
سخنها از اندازه بگذاشتست.
فردوسی.
- از اندازه گذشتن ؛از اعتدال خارج شدن. از حد گذشتن : و جای هرکس در خدمت بارگاه و دیوان و سرای ضبط کردی تا هیچکس از اندازه ٔ خویش نگذشتی. ( از فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 49 ) .

بپرس