اکال


برابر پارسی: ( آکال ) خورک ها، روزی ها، میوه ها | پُرخور، شکم باره

لغت نامه دهخدا

( آکال ) آکال. ( ع اِ ) مهتران قوم.
- آکال الملوک ؛ مآکِل پادشاهان.
- آکال جُند ؛ ارزاق لشکر.
- ذووالاَّکال ؛ رؤسای قبائل جاهلیت که از غنیمت چهاریک ( مِرْباع ) برگرفتندی.
اکال. [ اَک ْ کا ] ( ع ص ) خورنده و قاضم. ( ناظم الاطباء ). بسیارخورنده. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). پرخور. سخت خورنده. بسیارخوار. ( یادداشت مؤلف ). بسیارخوار. ج ، اکالون. ( مهذب الاسماء ):
باز خاک آمد شد اکال بشر
چون جدا شد از بشر روح و بصر.
مولوی.
- اکال غلیظ ؛ پرخور ستبر.بسیارخوار درشت هیکل. ( فرهنگ فارسی معین ).
- || خواهشهای نفسانی. خیالات باطل. ( فرهنگ فارسی معین ) :
هین گریز از جور اکال غلیظ
سوی آنکه گفت : ما ایمت حفیظ.
مولوی ( از فرهنگ فارسی معین ).
|| دارویی که بشره گوشت را و قرحه ای که بر آن است بخورد. دوایی که گوشت را بریزاند.دوایی که پوست و گوشت ببرد: حامض ریکه از داروهای اکال است. اسیدبریک اکال است. ( یادداشت مؤلف ).
هو الدواء الذی یبلغ من تحلیله و تقریحه ان ینقص من جواهراللحم مثل الزنجار. ( قانون ابوعلی سینا کتاب دوم ص 149 ). هرچه که بسبب افراط تحلیل و جلا و تفریق نفوذ، نقصان جوهر عضو نماید. ( تحفه حکیم مؤمن ).

اکال. [ اَ ] ( ع اِ ) طعام. گویند: ماذُقت ُ اکالاً؛ ای شیئاً من طعام. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). چیزی از خوردنی. ( یادداشت مؤلف ). طعام و خوردنی. ( مؤید الفضلاء ). || زحمت ماده شتر از پشم درآوردن بچه در شکمش. ( ناظم الاطباء ).

اکال. [ اِ ] ( ع مص ) زحمت یافتن ناقه به خارش رحم از پشم برآوردن بچه در شکمش. ( ناظم الاطباء ). || خرد شدن دندانها و افتادن آنها. ( از ناظم الاطباء ). || اُکلَه. ( ناظم الاطباء ). رجوع به اکله شود. || سر چیزی را خوردن. || فانی کردن عمر. || فانی کردن آتش هیزم را. ( از اقرب الموارد ). || مُؤاکَلَة. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مؤاکلة شود. || خوردن بعضی مر بعضی را. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به اُکال شود.

اکال. [ اُ ] ( ع مص ) خوردن بعضی مر بعضی را. ( ناظم الاطباء ). || اَکْلَة. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به اکله و اَکال. شود. || اَکال. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به سه معنی اخیر اَکال شود.

اکال. [ اُ ] ( ع اِ ) ج ِ اُکل و اُکُل. ( ناظم الاطباء ). رجوع به اکل شود. || ( اِ مص ) خارش. ( ناظم الاطباء ). خارش. گویند: وجدت فی جسدی اُکالاً. ( از مهذب الاسماء ).

فرهنگ فارسی

( آکال ) مهتران قم
پرخور، بسیارخورنده، بسیارخوار، جمع اکل به معنی طعمه، رزق، روزی
(صفت ) پرخور بسیار خور. یا اکال غلیظ . ۱ - پر خورستبر بسیار خوار درشت هیکل . ۲ - خواهشهای نفسانی خیالات باطن : (هین گریز از جوق اکال غلیظ سوی آنکه گفت : ماایمت حفیظ . ) (مثنوی )
جمع اکل . یا خارش

فرهنگ معین

(اَ کّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - پرخور، بسیار - خور. ۲ - کنایه از: هوی و هوس .

فرهنگ عمید

پرخور، بسیارخورنده، بسیارخوار.

پیشنهاد کاربران

آکال، اَکال: [گردآورده - یِ واژه - یِ "اَکَل"] خوراکها، خوراکیها، خوردنیها، روزیها؛ میوه - ها؛ سبزیها؛ مزه - ها
اکال یعنی خورنده عضو و آن دوایی را نامند که به سبب افراط قوت تحلیل و جلا نفوذی که دارد تفریق اجزاء جوهر عضو نماید. مانند زنجار

بپرس