نشست در مجلس عالی به حضور اولیای دولت و دعوت و زعیمان و بزرگان... و علما و اکابر و صالحان. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311 ). دیگر اکابر بدان اقتدا کردند. ( کلیله و دمنه ). محمود نه از جنس اکابر هنود است که با او بر رقعه محاربت ملاعبت شاید کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 417 ). امیرخلف از اکابر ملوک جهان بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 206 ).
اکابر همه عالم نهاده گردن طوع
بر آستان جلالش چو بندگان صغار.
سعدی.
ممدوح اکابر آفاق است و مجموع مکارم اخلاق. ( گلستان ).- اکابرالقوم ؛ بزرگان و شریفان قوم. ( از اقرب الموارد )
- اکابر و اصاغر ؛ مهتران و کهتران. مهان و کهان. بزرگان و کوچکان. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| کلانسالان.
- کلاس اکابر ؛ کلاسی که برای تعلیم بزرگسالان تشکیل می دهند. ( فرهنگ فارسی دکترمحمد معین ).
- مدرسه اکابر ؛ مدرسه سالمندان. مدرسه ای که برای تعلیم کلانسالان تشکیل دهند. ( از یادداشت مؤلف ).
اکابر. [ اَ ب ِ ] ( اِخ ) موضعی است. ( یادداشت مؤلف ). دهی است در کمتر از شش فرسخی میانه جنوب و مشرق عسلویه. ( از فارسنامه ناصری ) : در خوارزم و درکات و اکابر از آن [ از توت ] دوشاب خاص اشخاص گیرند. ( فلاحت نامه ).