اژدهافش

لغت نامه دهخدا

اژدهافش. [ اَ دَ ف َ ] ( ص مرکب ) اژدرمانند. همچون اژدرها. اژدهامنظر. اژدرصورت :
کی اژدهافش بیامد چو باد
به ایران زمین تاج بر سر نهاد
بدان اژدهافش یل نامدار
فزون گرد شد مردم از صد هزار.
اسدی.
|| اژدهاشکل ( درفش ) :
وز آن رستمی اژدهافش درفش
شده روی خورشید تابان بنفش.
فردوسی.
یکی اژدهافش درفشی بپای
تو گفتی همی اندرآید ز جای.
فردوسی.
پدید آمد آن اژدهافش درفش
شب تیره و روی گیتی بنفش.
فردوسی.
همانگه یکی اژدهافش درفش
پدید آمد و گشت گیتی بنفش.
فردوسی.
ز دیبا یکی سبز پرده سرای
یکی اژدهافش درفشی بپای.
فردوسی.
سپهدار با اژدهافش درفش
برو کرده از گرد گیتی بنفش
درفشیش داد اژدهافش سیاه
جهان پهلوان خواندش اندر سپاه.
اسدی.
درآورد پیش اژدهافش درفش
شد از تیغ هامون چو گردون بنفش.
اسدی.
|| ( اِخ ) ضحاک :
به ایوان ضحاک بردندشان
بدان اژدهافش سپردندشان.
فردوسی.
برآمد بر این روزگاری دراز
که شد اژدهافش بتنگی فراز.
فردوسی.
خجسته فریدون ز مادر بزاد...
جهان را یکی دیگر آمد نهاد.
فردوسی ( شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 1 ص 44 ).
بباید شما را کنون گفت راست
که آن بی بها اژدهافش کجاست.
فردوسی.

فرهنگ فارسی

اژدهاوش: ماننداژدها، آنچه بشکل وهیئت اژدهاباشد، اژدهاصورت
( صفت ) ۱ - آنکه بشکل و هیئت اژدها باشد اژدها صورت اژدها منظر . ۲ - لقبی برای ضحاک .

فرهنگ عمید

مانند اژدها، آنچه به شکل و هیئت اژدها باشد، اژدهاصورت: همان گه یکی اژدهافش درفش / پدید آمد و گشت گیتی بنفش (فردوسی: ۸/۴۵ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس