کشیده پرستنده هر سو رده
همه جامه هاشان بزر آژده.
فردوسی.
نشاید بود گه ماهی و گه مارگلیم خر بزررشته میاژن.
ناصرخسرو.
خوب سخنهاش را بسوزن فکرت بر دل و جان لطیف خویش بیاژن.
ناصرخسرو.
|| درنشاندن تیر در تن خصم و مانند آن. رجوع به آژده شود : ز بس در چرم ایشان آژده تیر
تو گفتی پُر ز پَر گشتند نخجیر.
( ویس و رامین ).
|| رندیدن ، چنانکه با سوهان و مانند آن : زبان را نگهدار باید بدن
نباید زبان را بزهر آژدن.
فردوسی.
بکام اندرش نیزه آهنین بدندان چو سوهان بیاژد بکین.
اسدی.
|| سوراخ کردن : کنون نیزه و گرزباید زدن
همه چشم دشمن به تیر آژدن.
فردوسی.
میندیش از آن کآن نشاید بدن که نتوانی آهن به آب آژدن.
فردوسی.
همه چرم او را به تیر آژدن.اسدی.
|| اندودن. رنگ کردن. ملون کردن. طلی کردن. روکش کردن ، باصطلاح امروز : سوی خانه شد دختر دل زده
رخان معصفر بخون آژده.
فردوسی.
- بسیم ، بزر آژدن ؛ سیم اندود، زراندود، مُفَضَّض ، مُذَهَّب کردن : نشسته بر او بر، زنی تاجدار
ببالای سرو و برخ چون بهار
فروهشته بر سرو مشکین کمند
که کردی بدان پردلان را به بند...
بسان ستونی بسیم آژده
رخش رشک خورشید تابان شده.
فردوسی.
نشست اندر آن شهر از آن کرده بودکه کندز فریدون برآورده بود
برآورده در کندز آتشکده
همه زند و استا بزر آژده.
فردوسی.
بی اندازه زرّین و سیمین دَده درون مشک و بیرون بزر آژده.
اسدی.
نوان اندرآمد [ انوشیروان ] به آتشکده نهادند گاهی بزر آژده
نهاده بدو نامه زند و اُست
به آواز برخواند موبد درست.
اسدی.
ز پولاد درآژده مغفرش پرندین نشان بسته اندر سرش.
اسدی.
|| بساییدن. مالش دادن : بیشتر بخوانید ...