یکی صمصام دشمن کش عدوخواری چو اژدرها
که هرگز سیر نبود وی ز مغز و از دل اعدا.
دقیقی ( از اوبهی ).
یکی اژدرها که چندِ کوهی بود. ( تاریخ سیستان ).چو باد از کوه و از دریاش راند بر هوا ماند
بکوشان پیل و کرگندن بجوشان شیر و اژدرها.
شمعی ( از فرهنگ اسدی ).
نیکی الفنج و ز پرهیز و خرد پوش سلاح که برین راه یکی منکر و صعب اژدرهاست.
ناصرخسرو.
گر باخردی چرا نپرهیزی ای خواجه از این خورنده اژدرها.
ناصرخسرو.
مویها بر تنم چوپنجه شیربند بر پای من چو اژدرها.
مسعودسعد.
گر از آتش همی ترسی بمال کس مشو غره که اینجا صورتش مالست و آنجا شکلش اژدرها.
سنائی.
جامع [ فرّاش ] در طلب قصاص چون پلنگ و شیر می غرّید وچون نهنگ و اژدرها میدمید. ( راحة الصدور ). گنج را بر سر اگر رسم بود اژدرها
گنج حسنی و تو را زلف چو ثعبان بر سر.
کمال اسماعیل.
هر خسی را این تمنا کی رسدموسئی باید که اژدرها کشد.
مولوی.
مهربانی مر ترا آگاه کردکه بجه زود ارنه اژدرهات خورد.
مولوی.
گرچه کس بی اجل نخواهد مُردتو مرو در دهان اژدرها.
سعدی.
|| رایت. سر علم. ( برهان ). علمی بصورت اژدها. ( مؤید الفضلاء ). || تیغ. ( مؤید الفضلاء ). || ج ِ اژدر. رجوع به اژدر و اژدها شود. || ( ص ) مردم شجاع و دلاور. ( برهان ). بهادر. دلیر. ( آنندراج ). || خشمگین. ( برهان ). || پادشاه ظالم عموماً. ( برهان ). || ( اِخ ) ضحاک ماران خصوصاً. ( برهان ) ( مؤید الفضلاء ). ازدهاک. || افراسیاب. ( مؤید الفضلاء ).