تلخی و شرینیش آمیخته ست
کس نخورد نوش و شکر به آپیون.
رودکی.
اپیون. [ اَ ] ( از یونانی ، اِ ) شیره مخدِر و مُنوم که از پوست خشخاش گیرند. افیون. هپیون. ابیون. تریاک. مهاتول :
چه حال است اینکه مدهوشند یکسر
که پنداری که خوردستند اپیون.
ناصرخسرو.
بریده میل عدو خنجر تو چون کافورببرده هوش جهان هیبت تو چون اپیون .
رشید وطواط.
و مخفف آن پیون است.