اویزان

/~AvizAn/

مترادف اویزان: ( آویزان ) آویخته، آویز، معلق

معنی انگلیسی:
hanging, suspended, pendulous, swinger, dangler, dependent, floppy

لغت نامه دهخدا

( آویزان ) آویزان. ( نف ، ق ) در حال آویختگی. || آویخته. معلق. آونگ. آون. دروا. آونگان. دلنگان.
- آویزان کردن ؛ آویختن. تعلیق.
|| جنگ و گریز کنان. گریز و آویز کنان : غوریان دررمیدند و هزیمت شدند وآویزان میرفتند تا ده. ( تاریخ بیهقی ). || مشغول. دست بکار. آغازان. || دست بیقه :
باد سحری سپیده دم خیزانست
با میغ سیه بجنگ آویزانست.
منوچهری.

فرهنگ فارسی

( آویزان ) ( صفت ) ۱ - در حال آویختگی . ۲ - جنگ و گریز کنان . ۳ - ( صفت ) معلق آونگ . ۴ - مشغول دست بکار .

فرهنگ معین

( آویزان ) (ص فا. ) ۱ - معلق ، آویخته . ۲ - در حال جنگ و گریز.

فرهنگ عمید

( آویزان ) ۱. آویخته، معلق.
۲. (قید ) در حال آویختگی.
۳. طفیلی، مزاحم.
۴. [عامیانه] غمگین.
۵. در حال دعوا، گلاویز.

واژه نامه بختیاریکا

( آویزان ) دنگلادیز؛ سر سنگلات؛ شُرآوه ریز؛ شِوِر؛ آلِوُو؛ اَلَنگار؛ بَند به کَد؛ دائول؛ دلنگون؛ گِلوزو؛ وَرَنگل؛ گَل
( آویزان ) اَوزنیدِه

جدول کلمات

آویزان
نشب

مترادف ها

hanging (صفت)
اویزان، فروهشته، مستحق اعدام، معلق، چیز اویخته شده

dangling (صفت)
اویزان

suspended (صفت)
اویزان، موکول، معلق، موقوف، موقوف شده

impendent (صفت)
اویزان، قریب الوقوع، تهدید کننده

pensile (صفت)
اویزان، اویخته

فارسی به عربی

تعلیق

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی دکتر محمد حسن دوست
واژه ی آویزان از ریشه ی دو واژه ی آویز و آن فارسی هست
لینک کتاب فرهنگ واژه های اوستا
قرار می می دهم چون واژه درش دوستان می تواند بررسی کنید و ببینید
...
[مشاهده متن کامل]

ببینیم در زبان پارسی باستان آیا زبان های دیگر هستند لینک پایین قرار می دهم
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

اویزاناویزاناویزاناویزاناویزاناویزان
منابع• https://archive.org/details/1_20221023_20221023_1515• https://fa.m.wikipedia.org/wiki/زبان_فارسی_باستان
وبال
در گویش خمین به ( آویزان ) ( دُر ) گفته می شود
بچه از درخت آویزان شده بود
بَچَه اِز دَرَختَ دُر شده ید ( شُدَ بید )
flaccid
( آونگان ) آونگان. [ وَ ] ( ص مرکب ) در تداول عوام ، آونگ. دروا. معلق. آویخته. و فصیح آن آویزان باشد. بیت ذیل را در فرهنگها برای کلمه مثال می آورند :
رفته با بازوش از تندی مرکب آستین
گشته آونگانش از پهلوی استر پوستین.
جلال الدین خوافی.
متصل بودن چیزی به جایی
مانند گردنبند
وصل کردن چیزی، جدا شده، دراز
در گویش یزدی از کلمه ی اولنگون /olengun / به همین معنی آویزان استفاده می شود.