آوی. ( اِخ ) نام یکی از پادشاهان مدیان که بنی اسرائیل او را بکشتند.
اوی. ( ضمیر ) کلمه اشاره و ضمیر مفرد غایب است به معنی او ( با زیادت یا ). ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
دریغ فر جوانی و عز اوی دریغ
عزیز بودم از این پیش همچنان سپریغ.
شهید.
چون یکی جغبوت پستان بند اوی شیر دوشی زو به روزی یک سبوی.
طیان.
ارتاب... از وی تیغ و شمشیر خیزد سخت با قیمت که اوی را دو تاه توان کردن. ( حدود العالم ).برفتند پیران بنزدیک اوی
چو دیدند آن رای تاریک اوی.
فردوسی.
گفت در خانه اویم همه عمرشمع کاشانه اویم همه عمر.
جامی.
اوی. [ اُ ی ی ] ( ع مص ) اِواء. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). جای گرفتن. ( منتهی الارب ). بامأوی شدن و بامأوی بودن. ( تاج المصادر بیهقی ). مأوی گرفتن. ( المصادر زوزنی ). رجوع به اواء شود. || ج ِ آو ( آوی ). ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ): طیر اوی ؛ مرغان فراهم آمده از هر جایی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
اوی. [ اِ وی ی ] ( ع مص ) اواء. ( ناظم الاطباء ). جای گرفتن. ( منتهی الارب ). رجوع به اواء شود.
اوی. [ اَ وا ] ( ع اِ ) شغال. صاحب نصاب این لفظ را بضرورت نظم مخفف ابن آوی آورده است. ( غیاث اللغات ).
اوی. [ ] ( اِخ ) ابن ایوب. رجوع به ابونصر اوی... شود.