ایزد او را از پی سالاری ملک آفرید
زو که اولیتر بگنج و لشکر و تاج و نگین.
فرخی.
ورگ زدن اندر این فصل [ بهار ] اولیتر از آن بود که اندر فصلهای دیگر. ( ذخیره خوارزمشاهی ). بدین سبب اولیترین روزگاری بدارو خوردن روزگار خزان است. ( ذخیره خوارزمشاهی ).گفت او را نیست الا درد لوت
پس جواب احمق اولیتر سکوت.
مولوی.
ترک احسان خواجه اولیترکاحتمال جفای بوابان
بتمنای گوشت مردن به
که تقاضای زشت قصابان.
سعدی.
ایام شباب است شراب اولیتربا سبزخطان باده ناب اولیتر
عالم همه سربسر رباطیست خراب
در جای خراب هم خراب اولیتر.
حافظ.
رجوع به اولی شود.