[ویکی نور] «اولیا چلبی»، در دهم محرم سال 1020ق، در اونقپانی در شهر استانبول به دنیا آمد. همان جا به مدرسه رفت و خط، تذهیب و نقاشی را از پدرش، درویش محمد ظلی، فراگرفت. پدر او جواهرچی قصر بود و از این جهت فردی محترم به شمار می آمد. نیای اعلای ایشان به احمد یسوی، صوفیِ مشهور می رسد. عنوان درویش برای پدر او هم نشان آن است که همچنان علایق تصوف در آنان باقی مانده است. بااین حال، خاندان او، چهره های برجسته ای در دولت عثمانی بودند و طبعاً این وضعیت روی سرنوشت اولیا چلبی هم مؤثر بوده است.
در سال 1045، در شب قدر، در مسجد ایاصوفیه، در حضور سلطان مراد عثمانی قرآن خواند که مورد تشویق وی قرار گرفت. سلطان از او خواست تا مصاحبش باشد و لذا در مجموعه دربار قرار گرفت.
او افزون بر دروس رسمی، مطالعاتی در موسیقی و شعر نیز داشت و پس از آنکه مورد تشویق سلطان قرار گرفت، برای تحصیل به اندرون کاخ عثمانی رفت. در آنجا با عربی و فارسی آشنا شد. بخشی از گلستان سعدی و مثنوی ملای رومی را حفظ کرد که گاه، در «سیاحت نامه» خود، به عبارات آنها استناد می کند. زمانی که وی در اندرون بود، بیست سال داشت و مطالب زیادی فراگرفته، اشعار و قصاید فراوانی در حفظ داشت. این دوره، چهار سال طول کشید.
با حمایت دایی اش، ملک احمد پاشا که از مقرّبان سلطان مراد بود، در درون دربار شغلی به دست آورد. در واقع خودِ وی خواست تا به سپاه بپیوندد و سلطان هم با او موافقت کرد.
به نظر می رسد که از همان زمان، سیاحت را دوست می داشت و به دلیل آنکه از پدر و دوستان پدرش مطالبی در باره بلاد مختلف شنیده بود، هوس سیاحت در سر داشت. در واقع، پدر وی که به کارهای هنری در صفحات برنجی مشغول بود، خودش در جنگ زیگتوار شرکت کرده بود و اولیا، داستان زندگی دوستان پدرش را از زبان آنان که با پدرش رفت و آمد داشتند، می شنید. شنیدن این داستان ها، هوس سیاحت را در او تقویت می کرد. بیست ساله بود که سفرش را از استانبول آغاز کرد و هر آنچه را که در آنجا دیده بود، ثبت کرد.
شبی پیامبر(ص) را در خواب دید. وقتی خواست دست آن حضرت را ببوسد، رفت تا بگوید شفاعت یا رسول الله، از لرزش گفت: سیاحت یا رسول الله. پس از آنکه خوابش را برای برخی از معبران گفت، آنان تأکید کردند که او اهل سیاحت خواهد شد. وی کارش را با این داستان آغاز کرد. این نکته ای است که خود او در سیاحت نامه اش آورده؛ گرچه، قدری متفاوت با این حکایت است.
در سال 1045، در شب قدر، در مسجد ایاصوفیه، در حضور سلطان مراد عثمانی قرآن خواند که مورد تشویق وی قرار گرفت. سلطان از او خواست تا مصاحبش باشد و لذا در مجموعه دربار قرار گرفت.
او افزون بر دروس رسمی، مطالعاتی در موسیقی و شعر نیز داشت و پس از آنکه مورد تشویق سلطان قرار گرفت، برای تحصیل به اندرون کاخ عثمانی رفت. در آنجا با عربی و فارسی آشنا شد. بخشی از گلستان سعدی و مثنوی ملای رومی را حفظ کرد که گاه، در «سیاحت نامه» خود، به عبارات آنها استناد می کند. زمانی که وی در اندرون بود، بیست سال داشت و مطالب زیادی فراگرفته، اشعار و قصاید فراوانی در حفظ داشت. این دوره، چهار سال طول کشید.
با حمایت دایی اش، ملک احمد پاشا که از مقرّبان سلطان مراد بود، در درون دربار شغلی به دست آورد. در واقع خودِ وی خواست تا به سپاه بپیوندد و سلطان هم با او موافقت کرد.
به نظر می رسد که از همان زمان، سیاحت را دوست می داشت و به دلیل آنکه از پدر و دوستان پدرش مطالبی در باره بلاد مختلف شنیده بود، هوس سیاحت در سر داشت. در واقع، پدر وی که به کارهای هنری در صفحات برنجی مشغول بود، خودش در جنگ زیگتوار شرکت کرده بود و اولیا، داستان زندگی دوستان پدرش را از زبان آنان که با پدرش رفت و آمد داشتند، می شنید. شنیدن این داستان ها، هوس سیاحت را در او تقویت می کرد. بیست ساله بود که سفرش را از استانبول آغاز کرد و هر آنچه را که در آنجا دیده بود، ثبت کرد.
شبی پیامبر(ص) را در خواب دید. وقتی خواست دست آن حضرت را ببوسد، رفت تا بگوید شفاعت یا رسول الله، از لرزش گفت: سیاحت یا رسول الله. پس از آنکه خوابش را برای برخی از معبران گفت، آنان تأکید کردند که او اهل سیاحت خواهد شد. وی کارش را با این داستان آغاز کرد. این نکته ای است که خود او در سیاحت نامه اش آورده؛ گرچه، قدری متفاوت با این حکایت است.
wikinoor: اولیاء_چلبی