اولنج

لغت نامه دهخدا

اولنج. [ اَ ل َ ] ( اِ ) اورنگ است که تخت پادشاهان باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( هفت قلزم ) ( آنندراج ). || عقل. || دانش. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( هفت قلزم ). || فر و زیبایی. || شادی و خوشحالی. ( هفت قلزم ). || زندگانی. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || مکروفریب و حیله. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || سگ انگور. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( شرفنامه منیری ) ( آنندراج ). عنب الثعلب. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به اورنگ شود.

اولنج. [ ل َ ] ( اِ ) چوب خوشه انگور که دانه های آنرا چیده باشند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). و به عربی آنرا عمشوش خوانند. ( برهان ) ( السامی فی الاسامی ).

فرهنگ عمید

۱. خوشۀ انگور که حبه های آن را کنده باشند.
۲. (زیست شناسی ) عنب الثعلب، سکنگور.

پیشنهاد کاربران

بپرس