اولاغ

لغت نامه دهخدا

اولاغ. ( ترکی ، اِ ) خر. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). الاغ : فرمود اورا چرا می آرند و اولاغ به هرزه خسته می کنند. ( جامع التواریخ رشیدی ). تا ممر ایلچیان بسبب نشستن اولاغ دورنیفتد. ( جهانگشای جوینی ). || مطلق مرکوب :در بختیاری خان گفت : اولاغی ایاهه ؛ ( الاغی می آید ) و دوربینی بدست داشت دوربین را گرفتم و دیدم گفتم الاغ بنظرم نباشد گفت اولاغ پیش ما مطلق مرکوب است از خر و استر و اسب و گاو و اشتر. || پیک ، قاصد.
- اولاغ گرفتن ؛ سخره گرفتن چهارپا. ( یادداشت مؤلف ) : هیچ آفریده ای به هیچ نوع پیرامون غلات ایشان نگردد و چهارپای ایشان به اولاغ نگیرد. ( فرمان سلطان احمد جلایر در حق صدرالدین موسی جد صفویه محفوظ در کتابخانه ملی پاریس ، از یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - خر ۲ - پیک چاپار پست . ۲ - پیک چاپار پست . ۳ - حقوق و عوارضی که برای پیکها یا چارپایان متعلق به پیکها میگرفتند (ایلخانان مغول تا قاجاریه )

فرهنگ عمید

= الاغ

پیشنهاد کاربران

بپرس