اوقات

/~owqAt/

مترادف اوقات: دوران، روزگار، عهد، احوال، حال، خلق

برابر پارسی: وختها، هنگامها، گاه ها

معنی انگلیسی:
times, hours, occasions, humour mood, spirits, time, tims

لغت نامه دهخدا

اوقات. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ وقت. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( دهار ) ( ناظم الاطباء ). ازمنه و فصول و ساعات و هنگام. ( ناظم الاطباء ) :
چو دی رفت فردا نیامد به پیش
مده خیره بر باد اوقات خویش.
فردوسی.
گوش هش دارید این اوقات را
درربایید این چنین نفْحات را.
مولوی.
|| حالات و احوال. ( ناظم الاطباء ).
- اوقات سیاه کردن و پوچ کردن و پوچ شدن ؛ کنایه از اوقات ضایع کردن و شدن. ( آنندراج ) :
اوقات خود زمشق پریشان سیاه کرد
خطی که نسخه ز ان خط شبرنگ برنداشت.
صائب ( از آنندراج ).
اوقات خود بفکر عصا پوچ میکنی
در وادیی که رو بقفا میتوان شدن.
صائب.
- اوقات کسی تلخ شدن ؛ اندوهناک گشتن. گرفتگی پیدا کردن.
|| معاش و گذران. ( ناظم الاطباء ).
- اوقات گذاری ؛ وظیفه و مدد معاش و وجه گذران. ( ناظم الاطباء ).
رجوع به وقت شود. || ج ِ اوقة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به اوقة شود.

فرهنگ فارسی

گاهها، هنگامها، زمانها، جمع وقت
( اسم ) جمع وقت هنگامها روزگارها ساعات ازمنه . یا اوقات تلخ داشتن . ۱ - ترشرو بودن عبوس بودن . ۲ - خشمگین بودن عصبانی بودن .

فرهنگ معین

(اَ یا اُ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ وقت ، هنگام ها، روزگارها. ،~ تلخی مجازاً عصبانیت و ناراحتی .

فرهنگ عمید

= وقت

پیشنهاد کاربران

اوقات: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است:
ژمانین žamānin ( پارتی )
مفرد شاعر : شاعران
مفردبیگانه: بیگانگان
مفردوضع: وضعیات
جمع همراهان: همراه
زمانها
مفرد اوقات
جمع شاعر
جمع وضع
مفرد اوقات
مفرد همراهان
فرصت
مفرد اوقات یعنی وقت گذراندن

برابرهای پارسی این واژه، کاربردی در زبان امروزی پارسی ندارد. بهتر است بگوییم وقت ها. ( اگر چه وقت عربی است )
در پهلوی " آوام ها "
این واژه اربی و جمع وقت است و پارسی آن اینهاست:
ژمیشت žamiŝt ( سغدی: žamniŝt )
آیوپه ãyope ( آیو. آوستایی= وقت + پسوند جمع ایلامی په )
گیاکان giâkân ( گیاک= وقت. پهلوی. + «ان» )
گاپان gâpân ( گاپ از کردی. گاف= وقت + «ان» )

بپرس