خاک جهان ز اشک عدوی تو گل شده ست
زان دولت تو آمده خیزان و اوفتان.
کمال سپاهانی ( شرفنامه ).
- اوفتان خیزان ، اوفتان و خیزان ؛ در حالت افتادن و برخاستن : بیامد اوفتان خیزان برمن
چنان مرغی که باشد نیم بسمل.
منوچهری.
خوناب جگر ز دیده ریزان چون بخت خود اوفتان و خیزان.
نظامی.
بر سر خاک اوفتان خیزان ز جور آسمان از تظلم خاک هم بر آسمان خواهم فشاند.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 597 ).
پروانه ام اوفتان و خیزان یک بار بسوز و وارهانم.
سعدی.