اورنجن
لغت نامه دهخدا
- پای آورنجن ؛ پاآبرنجن. خدمه. خلخال.
- دست آورنجن ؛ دست آبرنجن. دست برنجن. دست بند. سِوار. جباره.
اورنجن. [ اَ رَ ج َ ] ( اِ ) میلی باشداز طلا و نقره و امثال آن که زنان بر دست و پای کنند. آنچه در دست کنند دست اورنجن و آنچه در پای کنند پای اورنجن خوانند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
فرهنگ فارسی
برنجن، حلقه فل ی که زنان به مچ دست یاپامیکنند، اکنون النگویادستبندمیگویند
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
= برنجن
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید