اورس


برابر پارسی: ( آورس ) بی زار، رگ بار

لغت نامه دهخدا

اورس. [ اَ وِ ] ( اِ ) درخت سرو کوهی. ( ناظم الاطباء ). بفتح اول و سکون واو و کسر رای مهمله سرو کوهی.( هفت قلزم ). بفتح اول و کسر ثانی سرو کوهی. ( از آنندراج ) ( برهان ) ( انجمن آرای ناصری ). عرعر. ( برهان )0

فرهنگ فارسی

( اسم ) سرو کوهی

فرهنگ عمید

سروکوهی. = اُرْس

پیشنهاد کاربران

آوِرس، آوِرث، اَوِرس: ( گیاەشناسی ) [گونەای درختِ بلند و همیشه سبز از راسته یِ کاجسانان] سروِناز، سروِ شیراز، سروِ کوهی
ترکان خراسان شمالی به مهاجران روس ( ازبکستان وقزاقستان ) که اززمان قاجار تاکنون درمنطقهشهرهای قوچان وفاروج وشیروان ساکن شدنداورس می گدیند. . اورس مشتق شده از کلمه ی روس است
زبان آورس، زبان رایج در آیمِنوال است که آنک ها آن را از آئلوس فرا گرفتند و اولین بار با تابش نخستین نور آریسونار بر کرانه های زوهایتزاک از اندوه سقوط سلاردور سر دادند و اولین شعر آورس که به سیماریل شهرت یافته بدین گونه است :
...
[مشاهده متن کامل]

Sįmor|�lęn dar solar mitas, moier soum
don dar nolen, voren dinoll, dinen soum
درختان درهم تنیده زهری کشنده اند که در نهایت زندگی جاودان را به همراه دارد

او رس یعنی آب رس ریشه انقدر پایین می رود تا به آب برسد ریشه طویلی دارد و از تیره سرو بوده میوه آن قاعده آور و شیرین است در ارتفاعات شهمیرزاد و کیاسر بسیار است.
شربین از تیره صنوبر است و ثمرش به ثمر سرو می ماند و از آن زرد تر است درختی است خاردار . . . این درخت را در زبان فارسی اورس گویند قانون ج 2 ص 317.

بپرس