الا تا باد نوروزی بیاراید گلستان را
و بلبل را به شبگیران خروش آید بر اوراقش.
منوچهری.
پر طاوس در اوراق مصاحف دیدم گفتم این منزلت از قدر تو می بینم بیش.
سعدی.
ضرورت است که روزی بسوزد این اوراق که تاب آتش سعدی نیاورد اقدام.
سعدی.
بشوی اوراق اگر همدرس مایی که درس عشق در دفتر نباشد.
حافظ.
در کنار بوستان مجموعه رنگین گل صائب از اوراق دیوان تو یادم میدهد.
صائب.
تو غنچه ساختی اوراق بادبرده من وگرنه خار نمی ماند از گلستانم.
صائب.
- اوراق شدن کتاب ؛ ازهم پاشیده شدن و بهم ریختن.- اوراق شدن کسی ؛ ( در تداول عامه ) سخت ضعیف و زار و نزار شدن او.
- اوراق کردن ؛ ازهم باز و پاشیده کردن صفحات کتاب یا اجزاء دستگاهی.