گرفتم رگ اوداج و فشردمش به دو چنگ
بیامد عزرائیل و نشست از بر من تنگ.
حکاک مرغزی.
آن شاه که گویند بجنت برد آنرااز جود که مر خون ورا ریخت ز اوداج.
سوزنی.
مقراضه بندگان چه مقراض اوداج بریده منکران را.
خاقانی.
- فری اوداج اربعه ؛ در اصطلاح فقه دورگی که در دو طرف گردن جاندار است و باید این چهار رگ بریده شود تا ذبح شرعی صورت گیرد.