اوختن

لغت نامه دهخدا

( آوختن ) آوختن. [ وِ ت َ ] ( مص ) آویختن :
برآوختشان در شبستان شاه
بدان تا دگر کس نجوید گناه.
فردوسی.

فرهنگ فارسی

( آوختن ) ( آویخت آویزد خواهد آویخت بیاویز آویزنده آویخته آویزش . ) ۱ - ( مصدر ) آویزان کردن از تعلیق . ۲ - فرو هشتن فرو گذاشتن پایین انداختن . ۳ - حمایل کردن تقلد . ۴ - بدار کشیدن مصلوب کردن دار زدن ۵ - ( مصدر ) آویزان شدن . ۶ - جنگ کردن با نبرد کردن با. ۷ - چنگ زدن به تشبث به. ۸ - چنگ زدن به چنگال افکندن ( چنانکه گرگ و پلنگ بصید ) ۹- ماخوذ گشتن مسئول شدن معاقب گشتن . ۱٠ - گرفتار شدن دچار گشتن . یا آویختن دل کسی بکسی . بدو تعلق خاطر یافتن .

فرهنگ عمید

( آوختن ) = آویختن

پیشنهاد کاربران

بپرس