اوخ

/~Avax/

مترادف اوخ: ( آوخ ) آوه، افسوس، دریغ، دریغا، واه، هیهات

معنی انگلیسی:
ah, alas, sigh, ah!, alas!, ouch, ouch!

لغت نامه دهخدا

( آوخ ) آوخ. [ وَ ] ( صوت ، اِ ) دریغا. دریغ. افسوس. آواخ. آه. آخ. آوَه. یاحسرتا. آواه. دردا :
بدرد دل آوخ که بریان شوند
چه بر حال من زار گریان شوند.
فردوسی.
گفت آوخ ! بفریفت مرا آنکه پدر ما را فریفت. ( مجمل التواریخ ).
زدم ز عشق رخش پیش از این هزار نوا
کنون ز خار خطش میزنم هزار آوخ
بدود دوزخ پوشیده عارضی چو بهشت
بهشتئی که دلم تفته داشت چون دوزخ.
سوزنی.
تهدید تیغ میدهد آوخ کجاست تیغ
تا چون جلیس دست بگردن درآورم.
خاقانی.
جهان دست جفا بگشادآوخ
وفا را زور بازوئی نمانده ست.
خاقانی.
گفت آوخ بعد هستی نیستی
گفت جرمت آنکه افزون زیستی.
مولوی.
ما کشته نفسیم و بس آوخ که برآید
از ما بقیامت که چرا نفس نکشتیم.
سعدی.
آوخ که چو روزگار برگشت
از من دل و صبر و یاربرگشت.
سعدی.
- آوخ کردن ؛ تأوّه. ( زوزنی ).
|| ( اِ ) نصیب و قسمت :
از تو پیش که و کجا نالم
کآوخم از تو جز غم دل نیست ؟
شهید قمی ( از فرهنگ جهانگیری ).

آوخ. [ وُ ] ( اِخ ) نام کوهی است بسرحد غربی ایران ، میان لادین و مرغاب ، نزدیک کوه ماهی هلانه و کوه مورشهیدان.
اوخ. ( اِ صوت )آوازی که هنگام درد کشیدن برآرند. || ( عامیانه ) در تداول کودکان جراحت. ریش : دستم اوخ شده.

فرهنگ فارسی

( آوخ ) ( اسم ) نصیب قسمت بهر بهره.
آواخ:کلمه افسوس آه، وای، آوه، آواه، دریغ، دریغا، افسوس
ادات ناله و ندبه .
آوازی که هنگام درد کشیدن بر آرند

فرهنگ معین

( آوخ ) (وَ ) ( اِ. ) نصیب ، قسمت ، بهره .

فرهنگ عمید

( آوخ ) آه، وای، آوه، آواه، دریغ، دریغا، افسوس: جهان دست جفا بگشاد آوخ / وفا را زور بازویی نمانده ست (خاقانی: ۷۴۸ ).

گویش مازنی

/ookh/ آخ

مترادف ها

ah! (صوت)
اه، افسوس، اوخ

پیشنهاد کاربران

آوخ : آه و افسوس
میشه آن وقت
تو اون شعره
آوخ که شدم . . . . .
میشه آن وقت
اوخ در ترکی به معنای تیر هست.
به تیر انداز در ترکی اوکتای گویند. یا اوختای.
اوخ در بالا معنی شده اوخ اصلا کلمه نیست مثل آه واه هو اینها همگی از نفس انسان میاد و تمام انسان های دنیا این اصوات را دارند ، معنی یک صوت واقعا خنده داره
ow
used to express sudden pain
واژه آوخ که واژه آخ از ریشه ی این واژه است کاملا پارسی و ریشه پهلوی دارد در این واژه یعنی آوخ صد درصد پارسی است.
منابع ها. فرهنگ لغت معین
Ačaṙean, Hračʿeay ( 1971 ) , “աւաղ”, in Hayerēn armatakan baṙaran [Armenian Etymological Dictionary] ( in Armenian ) , volume I, 2nd edition, a reprint of the original 1926–1935 seven - volume edition, Yerevan: University Press, page 353a, suspects a borrowing from Middle Armenian աւաղ ( awał ) , from Old Armenian աւաղ ( awał ) , reflecting a late pronunciation of ղ ( ł ) as in آخیز‎ ( �xiz )
...
[مشاهده متن کامل]

Steingass, Francis Joseph ( 1892 ) , “آوخ”, in A Comprehensive Persian–English dictionary, London: Routledge & K. Paul, page 118
باز جماعت پان ترکیسم بدون منابع درست درسا حسابی که واقعا همیشه خدا ندارند فقط باید به این جماعت پرروح و غیر منطقی خندید آدم های بسیار بی ارزشی هستند.
لطفا این انتشار بدهید

اللل
آه - افسوس
آوخ که شدم هیزم و آنشگر گیتی
اندام مرا سوخت چنین ز آتش ادبار
افسوس که به هیزم تبدیل شده ام و دنیای سوزان ( ستمگر ) بدن مرا این چنین در آتش بدبختی سوزاند .
آوخ که شدم هیزم و آنشگر گیتی
اندام مرا سوخت چنین ز آتش ادبار
دردا. [ دَ ] ( صوت ) ( از: درد الف ) لفظی است که گاه افسوس و اسف بر زبان رانند و دریغا مرادف آن است. ( آنندراج ) . کلمه افسوس و حسرت یعنی آه ، دریغا، وای ، حیف و افسوس. ( ناظم الاطباء ) . حسرتا. واحسرتا. یا حسرتا. دریغ و درد. ای دریغ. دریغا. والهفا. وااسفا. آوخ. آواخ. فغان. ای داد. امان. ندامتا. فسوسا :
...
[مشاهده متن کامل]

چون مورد بود سبز، گهی موی من همه
دردا که برنشست بر آن مورد سبز بشم.
فرالاوی.
دردا که در این زمانه غم پرورد
حیفا که در این بادیه عمرنورد
هر روز فراق دوستی باید دید
هر لحظه وداع همدمی باید کرد.
رودکی.
صبح آه آتشین ز جگر برکشید و گفت
دردا که کارهای خراسان خراب شد.
خاقانی.
دردا که دل نماند و بر او نام درد ماند
وز یار یادگار دلم یادکرد ماند.
خاقانی.
بشگفت بهاری از درختم
دردا که نگه نداشت بختم.
نظامی.
آخرسپند باید بهر چنان جمالی
دردا که هیچکس را این کار برنیاید.
عطار.
دردا که طبیب صبر می فرماید
وین نفس حریص را شکر می باید.
سعدی.
دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت
دستم نمی رسد که بگیرم عنان دوست.
سعدی.
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شدآشکارا.
حافظ.
بسی بگشتم و دردا به هیچ شهر و دیار
نیافتم که فروشند بخت در بازار.
عرفی.
دردا ودریغا که درین مدت عمر
از هرچه شنیدیم جز افسانه نماند.
؟ ( از آنندراج ) .
دردا که روزگار به دردم نمی رسد
برگ خزان به چهره زردم نمی رسد.
؟ ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

اوخ ( Ox ) : در زبان ترکی به معنی تیر است
های
معنی اوخ یعنی افسوس و ای کاش
افسوس، ای کاش
معنی شراب هم میده در مواقعی!
مثلا دربیت:
من بسته ی دام تو، سر مست مدام تو/آوخ که چه دام است این ، یا رب چه مدام است این
آوخ👈🏻 به معنی شرابه!
، تمام حروف الفبای تورکی اوخ ) ) چوخ ( زیاد ) ، فوخ ( بیرون آوردن باد از مردم و یا ستورانبا بانگ یا بی بانگ ) ، هوخ ( بیت المقدس، دژگنگ، دژهوخ ) ، جوخ ( جوخه ی اعدام، گروه زیادی از مردم، فوج مردم ) ، خوخ
...
[مشاهده متن کامل]
( خوخان، شفت آلو ) ، ، قوخ ( قوخی، ای ( بوی خوب یا بد ) ، تباه شدن از بیماری، نام دهی در سقز و دهستان شیان، شاه آباد ) ) ، کوخ ( متضاد کاخ، خانه ایی که از نی چوب وعلف سازنند ) ) ، موخ ( مخ، فرونشستن خشم ) ، نوخ ( نوخ تا ( نوخ تاسین قی ریبد ( هر چی به دهنش می آید می گوید ) ، شکایت، فریاد، فغان، زاری ) ، توخ، اوخ ( تیر، پیکان و آوخ=افسوس ( یای دان چیخان اوخ گئری دونه مز وافسوس بره بیتیر مه ز ) ، لوخ ( لخت=لوت ( کویر لوت=کویر لخت ) ، پاپی روس، نوعی نی با پرزهای نیزه دار برای ساختن خانه بکار می رود ) ) ، بوخ ( بوغ، بوخار، فرو نشستن آتش خشم و غضب و پایین آمدن تب و گرمای بدن ) ، یوخ ( نه ، هم وزن یوخ آری ( یوخاری بر وزن بوخاری ) ، سوخ ( فرو کن در آذربایجان، چلاندن لباس در قشقایی، فرو کردن ریشه ی پیاز نرگسی در خاک ( در عربها ) ، پوخ ( مدفوع انسانی ) ، شوخ ( چرک، شوخ طبعی، شاد و شنگ ) ، شوخ رنگ ( رنگ جلف ) ، ) ، دوخ ( شاید فعل دوختن از دوخ باشد ) ، روخ ( رخ، صورت=سورات ) ، زوخ ( زوغ ) ، گوخ ( معنایی پیدا نکردم ) . ووخ ( شاید آوخ باشد معنایی پیدا نکردم )

افسوس ، دریغ
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس