اوام

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

( آوام ) آوام. ( اِ ) وام. || فام. رنگ. لون.
اوام. [ اَ ] ( اِ ) ابام. قرض و وام. ( از برهان ) ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ) : پس خواجه ابوطاهر را بسبب صوفیان اوامی افتاد.
( اسرارالتوحید ).
وگر از تنگ شکر خرج نخواهی که کنی
با وام از سخن من بستان شیرینی.
کمال اسماعیل.
تا در این شهر آمدم از بس اوام
من رهی بفروختم کاشانه را.
کمال اسماعیل ( آنندراج ) ( انجمن آرا ).
مریدی گفت اگر چیزی قبول کردی تا در وجه اوام کرده بودیم بگزاردیمی بد نبودی. ( تذکرةالاولیاء ). || رنگ و لون. ( انجمن آرا ) ( برهان ). پام. فام. ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ).

اوام. [ اُ ] ( ع اِ ) تشنگی یا گرمی آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). تشنگی.( مهذب الاسماء ). || دود. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || دوار سر و سرگیجه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). گردش سر. ( آنندراج ). || زه کمان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رودساز. ( از آنندراج ). || بانگ و فریاد تشنه. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( آوام ) ( اسم ) رنگ لون .
وام، قرض
( اسم ) رنگ لون .

فرهنگ معین

( آوام ) ( اِ. ) وام ، دین . اَوام هم گویند.
( اِ. ) رنگ ، لون . اوام نیز گویند.
( اَ ) (اِ. ) وام ، قرض .
( اَ ) (اِ. ) رنگ ، لون .

فرهنگ عمید

= وام

پیشنهاد کاربران

همچنان که جناب دارا فرمودند، واژه ی آوام در پارسی میانه به معنای زمانه و روزگار بوده است که امروز نیز بدین چم ها می تواند به کار رود و به عنوان جایگزینی دیگر برای واژگانی چون دوران، دهر، عصر، عهد، و… از زبان پارسی میانه به پارسی نو به مردری برسد.
آوام: زمان، روزگار، دوران.
andar ān ī wattom āwām, murw - ē āzarm wēš dārēd kū ōy ēr ī dēn - burdār.
اندر آن بدترین آوام ( زمانه ) ، مرغی آزرم بیش دارد از آن آزادهٔ دین بردار.
( زند بهمن یسن )
...
[مشاهده متن کامل]

čē har kē andar āwām ka sad sāl zīwist bē pas - iz āmad rāh ō puhl.
چراکه هرکس در آوام ( دوران ) حتی اگر صدسال زیست، اما سپس راه ( او ) به پل آمد ( پایان یافت ) .
( اندرز بهزاد فرخ پیروز )
āwām ī nēk ud xweŝ - kārīh.
آوام ( روزگار ) نیک و خویشکاری ( وظیفه شناسی ) .
( یادگار بزرگمهر )

بپرس