حور بهشتی گرش به بیند بی شک
حفره زند تا زمین بیارد آهون.
دقیقی.
به آهون زدن در زمین با شتاب سبکتر روندی ز ماهی در آب.
اسدی.
بن باره سرتاسر آهون زدندنگون باره بر روی هامون زدند.
اسدی.
منگر سوی حرام و جز حق مشنوتا نبرد دزد سوی نقد تو آهون.
ناصرخسرو.
دانه مر این را بخوشه ها در خانه ست بیخ مر آن را بزیر خاک درآهون.
ناصرخسرو.
سر بفلک برکشیده بی خردی مردمی و سروری در آهون شد.
ناصرخسرو.
بر راه خلق سوی دگر عالم یکّی رباط یا یکی آهونی .
ناصرخسرو.
مردم بروز در چاهها و آهونها و کاریزهای کهن میگریختند. ( راحةالصدور ).|| دائره. زه. طوقه. حلقه : الحماره ؛ آنچه گردآهون حوض بنهند... و آن سنگ که صیاد گرد آهون جایگاه خویش بپای کند. ( محمودبن عمر ربنجنی ). || آبدان :
مشرق بنور صبح سحرگاهان
رخشان بسان طارم زریون است
گوئی میان خیمه پیروزه
پر زآب زعفران یکی آهون است.
ناصرخسرو.
|| کهف. غار. ( برهان ). و در بعض فرهنگها معنی معدن نیز بکلمه داده اند. اهون. [ اَهَْ وَ ] ( ع ص ) آسان و نرم. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). آسان. هین. ( مهذب الاسماء نسخه خطی ). || ( اِ ) روز دوشنبه. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). در جاهلیت روز دوشنبه را گفتند. ( مهذب الاسماء نسخه خطی ). || ( ن تف ) آسان تر.( غیاث اللغات ) ( مؤید الفضلا ). اسهل. سبک تر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || خوارتر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ): اهون من النباح علی السحاب. اهون من شعر الساقط. و رجوع به مجمع الامثال میدانی شود.
اهون. [ اَ ] ( اِ ) رجوع به آهون شود.