بدیماه ار ایدون که خواهد خدای
بپوشم برزم آهنینه قبای.
فردوسی.
|| ( اِ مرکب ) آلات آهنین. آنچه از آهن کنند از آلات و ادوات و ظروف و اوانی : همیشه تا نجهد زآهنینه مرزنگوش
همیشه تا ندمدزآبگینه سیسنبر.
فرخی.
بسی حنجر بریده ست او بدنبه شکسته ست آهنینه به آبگینه.
ناصرخسرو.
سه روز متواتر می غارتیدند اوّل روز زرّینه و سیمینه و ابریشمینه ، دوّم روز برنجینه و روئینه و آهنینه ، سوم روز افکندنی و حشو بالشها و نهالیهاو خم و خمره و در و چوب. ( راحةالصدور راوندی ).