اهن کش

لغت نامه دهخدا

( آهن کش ) آهن کش. [ هََ ک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ، اِ مرکب ) سنگ آهن ربا. حجر مغناطیس. مغنطیس. مغنیاطیس :
که کُهْشان همه سنگ آهن کش است
دزی تنگ و ره در میان ناخوش است.
اسدی.
تو گفتی تنش کوه آهن کش است
همان اسبش از باد و از آتش است.
اسدی.
دل اعدای او سنگ است لیکن سنگ آهن کش
ازآن ، پیکان او هرگز نجوید جز دل اعدا.
فرخی.

فرهنگ فارسی

( آهن کش ) ( اسم ) ۱ - آهن ربا حجرمغناطیس . ۲ - کسی که در گاراژها عمل آهن کشی را انجام دهد .

فرهنگ عمید

( آهن کش ) = آهن ربا

پیشنهاد کاربران

بپرس