( اهلاً ) اهلاً. [اَ لَن ] ( صوت ) در عربی مفعول مطلق است اهلاً و سهلاً. اهلاً و مرحباً، مأخوذ از تازی ؛ خوش آمدید. ( ناظم الاطباء ). اهلاًبک ، مرحباًبک ؛ خوش آمدی است که به وارد و مهمان گویند. چنانکه لا اهلاً بک و لا مرحباً را در موقع نفرین و ذم گویند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). - اهلا بک و سهلا ؛ آبادانی و آسانی باد ترا. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). - اهلاً و سهلاً و مرحباً ؛ دستور عرب است که چون کسی از راه دور بیاید این هر سه کلمات گویند، اهلاً؛ یعنی آمدی تو اهل و اقربای خود را، سهلاً؛ یعنی سیر کردی تو زمین نرم را، مرحباً؛ یعنی جای تو فراخ است. ( غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). به اهل و جای فراخ رسیدی پس الفت پذیر و وحشت مگیر و مأنوس شو. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : بر خوانم را حلون اگر نیست امید به مرحبا و اهلا.
انوری.
شادم بتو مرحباو اهلا ای بخت سعید مقبل من.
سعدی.
، اهل ا. [ اَ لُل ْ لاه ] ( ع اِ مرکب ) مردان متقی و پارسا : مردی از اهل اﷲ رسید و وقوف بمددی را به ایشان تلقین کرد. ( انیس الطالبین ص 114 ). و رجوع به اهل و ترکیبات آن شود.
فرهنگ فارسی
اهلا و سهلا . اهلا و مرحبا
پیشنهاد کاربران
به کاربرِ /عطار، محمد علی/: در میانِ عرب ها اگر بگوییم {خلیج پارس/دریای پارس} می خواهند سر از تَنِ ما ببرند، این عرب ها آن اندازه فرومایه هستند که دریا/خلیج ای که چندین و چند هزار سال برای ایران بوده است را میخواهند برای خود کنند! دیگر اگر بگوییم شما وام واژه پارسی دارید که هیچ! بِدرود!
یعنی ساسانیان وفارس ها بادلسوزی ومحبت؛ یه مبشّر ( مبلغ فرهنگی ومذهبی ) فرستادند از بلاد پارثی ها که در ناز ونعمت زندگی می کردند به بیابان مکه تا عرب چادرنشین وخاروملخ را بیشتر نمی شناسند. . . و حرف زدن ونوشتن وفرهنگ وپرستش به اعراب یاد دادند واز کلمه ahlaw چندین واژه عربی ابداع کردند ( الله و اهلا و. . . ) ... [مشاهده متن کامل]
سپس از اهلا جمله براشان ساختن "أتیتم أهلاً ونزلتم سهلاً" وچون طولانیه به هلا مختصر کردند . . . عقل حرّافی وأراجیف ساز از ذهن حریف ترین حرّافین بنی اسرائیل حرّافتر هست که هزاران سال وبه همچنین دروغ وتاریخ سازی تا حالا ننوشتند! اگر اینقدر مطمئن هستی از صحت ادعائت؛ یه مقاله علمی بنویس ودر دانشگاهای کشورهای اسلامی یا در محافل علمی زبان عربی بخون این مقله وببین چی واکنش بهت میدن!! یه مهمانی مفصّل تقدیمت خواهدکرد. . . می خواهی به هم میهن مهربانی کنیدیا به إضلال وبی راهی وتباهی سوق کنی و ذهنشان مشوش کنی؟؟؟؟ عجب تخیّلات وادعائی!!!
( ( در اوستا: واژه اوشتا ( ushta ) افزون بر ( علاوه بر ) درستی و راستی، به معنای درود هم هست! مانند: تیشتریشت، بند29 ) ) هُزوارِش: اَهلوب یا اَهروب هَمِستار ( متضاد ) آن در اوستا: دُرِگوَنت ( دُرُوج، دُرُوغ ) در پارسی باستان و میانه، به "خدا" می گویند: اِخوَدای ( xwadāy ) >>> واژه "خود" هم از این واژه گرفته شده است! همچنین در فرهنگ میان رودان ( بین النهرین ) و ایلامی به آن: هال ( هَل ) تَمتی یا هَتَمتی ( 𒁹𒄬𒆷𒁶𒋾 ) : سرزمین وَرجاوَند ( مقدّس ) یا خدایان، اهلِ توانا اکدی ها: اِلامتو >>> سپس واژه ایلام از آن ساخته شد! . واژه عِبری و عربی"الله" هم از واژه پهلوی "اَهلا، ahlā" وام گرفته شده است! سپس در واژه عربی "اهلاً" بکار رفت که از "اَهلا" وام گرفته است: مردان پارسا و خداجو که به جایی می آمدند و به آن ها درود و خوشامد می فرستادند! . واژه های انگلیسی و هند و اروپایی ( ژرمنی ) بسیاری از "اَهلَو، اَهلا" ساخته شده اند: hello, aloha, hail, hola, hollo hallow, halloo, holy, hallelujah, halo واژه "هاله، halo" پیامبران و بزرگان: از واژه "اَهلَو، اَهلا" وام گرفته است! فَرِّ ایزدی و کاریزمایی که همچون شایوَردی ( هاله ای ) نورانی بر گِرد و دور سر پیامبران و بزرگان است و از آن ها پایش می کند! . امروزه به کسی که خیلی درون پاک، پارسا و ساده دل هست، می گوییم: "هالو!" . واژه انگلیسی health از heal گرفته شده است و از واژه پارسی ( هال ) وام گرفته است! واژه عربی "حال: چگونگی - تندرست" هم، از سرهم بندی اهلو ( هال ) پارسی گرفته شده است! به مینوی ( معنای ) : درستی و سلامتی است! حالت چطوره؟ >>> تندرست ( دُرواخ ) هستی؟ در زمان کهن شاعران هم از این واژه به معنای آرامش، بهروزی و شکیبایی بهره می گرفتند: ناصر خسرو قبادیانی: دیر نپاید به یکی حال در/ این فلک جاهل بی خواب و هال . . نخست به ریشه یابی واژه "الله" می پردازیم: دو گونه برداشت از آن شده است: 1. برخی دانشمندان واژه "الله" را عِبری یا سُریانی می دانند! به مانند: ابوزید بلخی، سیبَوَیه شیرازی، خلیل بن احمد، ابوالعبّاس مُبَرَّد! ( ( یادآوری از واژه یلدا: زبان سُریانی یا آرامی باستان پس از چیرگی امپراتوری آشوری نو بر ممالک سوری - هیتی ( امروزه بُغازکوی ترکیه ) بهره گرفته شد! پس از آن هم هخامنشیان که پس از امپراتوری آشور، بنیان گذاشته شده بودند، نیز از زبان سُریانی در دستگاه دیوانی ( دَرباری ) خود استفاده می کردند و آرامی به عنوان زبان میانجی این منطقه باقی ماند همچنین در طول سده های سوم و چهارم میلادی باشندگان این منطقه به مسیحیان گرویدند ) ) . الله: از زبان های سامی: واژه عِبری، سُریانی - alāhā یا ālōho ( ܐܰܠܳܗܳܐ ) ال: ایل:ئیل - به زبان عبری: خدا، پروردگار، آفریدگار، ایزد، یزدان، جان آفرین مانند: عزرائیل ( عزیز خدا، نورچشمی خدا ) ، میکائیل ( روزی رسان بندگان خدا ) ، اسماعیل ( اسماع: شنیده - گوش به زنگ خدا ) ، ناتانائیل! ( خداداده ) و. . . اله: له - واله، شیدا، عاشق ( عَشیق ) ، شیفته، مفتون، دلباخته - ایزد، الهه، صَنَم، نگار، بُت - پرستش، ستایش، سپاس! . 2. برخی هم این واژه را عربی می دانند: ال: الف و لام تعریف اله: یالَه، وَلَهَ، یَولَهُ - پشت و پناه، پشتیبان ( پشتیوان ) ، حامی، پاسدار، جانپاس، زِنهار! - واله، شیدا، عاشق ( عَشیق ) ، شیفته، مفتون، دلباخته - ایزد، الهه، صَنَم، نگار، بُت - پرستش، ستایش، سپاس! - خدا، پروردگار، آفریدگار، دادار، ایزد، یزدان ( yazata ) ، جان آفرین، پدید و بوجود آورنده، هستی بخش، شروع کننده و آغازگر - یکتا، یگانه، بی همتا، بیتا، منحصر به فرد! - . سپس به ریشه یابی واژه "اَهلاو، اَهلا" می پردازیم: اَهه: خدا، پروردگار، آفریدگار، دادار، ایزد، یزدان ( yazata ) ، جان آفرین، پدید و بوجود آورنده، هستی بخش، شروع کننده و آغازگر - یکتا، یگانه، بی همتا، بیتا، منحصر به فرد! به مانند: اَهه >>> اَهورامَزدا! . لَو: لاو، لا - به مانند: ( پَهلَوی - پَهلَو یا پَهلاو: پهن و چشمگیر ) واژه انگلیسی "love" هم از واژه "لاو" وام گرفته است! فطرت و سرشت پروردگار، نشانه اهورامزدایی ( سَروَر راستی، بزرگِ دانایی ) ، رنگ و بوی خدایی، هو ( هولس ) ! شخصیت، انسانیت، منش، نهاد، وجود، گوهره، نژاد، خیم!، آسِن ( در واژه آسنا! ) ، روه ( روح - در واژه روهان! ) - نیک ( نیکو ) ، خوب، خوش، بهتر، شایسته، پسندیده، اَشا ( درست و راست ) ، هَژیر! . معنی: با خدا، خداجو، پارسا و سپَنتا، ، پرهیزکار ( پرهیزگار ) ، درستکار، بِهدین ( زرتشتی ) ، اَشامند ( اَشو، اَشوَن، اَشوان ) ، هیرسا، پاک و مقدس، وَرجاوَند! - بهشتی ( پَرتَتِش! ) ، مینویی، پردیسی ( فردیسی ) ، خُلدی! - ستایش، پرستیدن، ستودن ( ستوت یسن! ) ، آفرین، خدا را شکر، ایول ( ای ولله ) ، باریکلا ( بارک الله ) ، زنده باد، سَرِت سلامت! - بزرگ زاده ( آقازاده، ژن خوب ) ، سرشت خوب ( هومَت: پندار نیک ) ، نژاد والا، گوهره چشمگیر و تماشایی - با اصل و نسب، ریشه دار، تبارمند، شریف، نجیب، شرافتمند، پاک نژاد ( اوستا: اَشَستو، ašastu ) ، سِپَنتا، بزرگوار، مناعت طبع، بلندنظر، بزرگ منش ( فرانسوی: جنتلمن ) ، وَرجاوَند! والا، گرانمایه، ارزنده، شکوهمند، با شوکت، فَرِّ ایزدی، کاریزما دار! . گویا اهورامزدا در آغاز، نخستین انسان را همه چی تموم ( اُسپور، کامل ) آفرید! مانند: کیومرث، هوشنگ، جمشید ( جَم، یَم ) تهمورث، زرتشت، فریدون ( تریتا ) ، گرشاسپ، هوشیدر! و. . . امروزه برخی کسان ( افراد ) با تلاشِ بسیار می توانند به اُسپور ( انسان کامل ) برسند! مانند: فیلم لوسی ( lucy ) ! بخشی از بُندَهِش ( بُندَهِشن ) ، فَرگَرد ( فصل ) 1a، بند4: ū - š nazdist, asmān dād pad abāz daršanīh ast ke fradom gōwēd. dudigar, āb dād pad zadan ī tišn druz. dsidigar, zamīg dād harwisp astomandih. cahārōm, urwar dād ō ayārīh ī gōspand hudāg. Panjōm, gōspand ō ayārīh ī mard ī "ahlaw". šašōm, mard ī "ahlaw" dād ō zadārīh ud agārīh ī gannāg mēnōg ud hamist dēwān. معنی: او[اهورامزدا] نخست، آسمان را آفرید، برای بازداشتن[اهریمن و دیوان]؛ باشد که[آن آفرینش را] آغازین گویند ( خوانند ) . دیگر، آب را آفرید برای از بین بردن دیو ( دروج ) تشنگی[اَپوش]. سِدیگر، زمین همه ی ( هَرویسپ ) دنیایی ( اَستومند ) را آفرید. چهارم، گیاه را آفرید برای یاریِ گوسفند سودمند. پنجم، گوسفند را برای یاریِ "مردِ پارسا ( اسپور، انسان کامل ) " [آفرید]. ششم، "مردِ پرهیزگار ( اسپور، انسان کامل ) " را برای از میان بردن و از کار انداختن ( افکندن ) اهریمن و همه دیوان آفرید. ( ( همان آفرینش هستی، در اوستا: 1. آسمان 2. آب 3. زمین 4. گیاه 5. جانوران 6. اُسپور ( انسان کامل ) 7. رامِشن یا رامَِن ( آرامش ) ) ) . در شایشت ناشایست، فَرگرد ( فصل ) 15، بند7 و 8: آن را برابر با هُرمَزد می داند و نیروی آن را در حد و اندازه هُرمَزد می داند: 7. Kē andar gēhān ohrmazd kāmēd šnāyēnīdēn tis i ohrmazd kāmēd abzūdan kē ān abāyēd kē - š ohrmazd hamē pad harw gāh abāg bawēd mard ī "ahlaw" pad harw čē - š mad estēd ud harw čē ast ē šnāyēnēd ū - š pad rāmišn ē kunēd u - š az wattarān pānagīh ē kunē. معنی: هر کس در جهان خواهد که هُرمَزد را گرامی دارد و چیز ( متعلقات ) را خواهد بیافزاید "مرد پارسا" با هرچه او را آمده ( نصیبش شده ) است و هرچه او را هست؛باید گرامی دارد و باشد که او[هُرمَزد] را خشنود کند و او را[مرد اَهلَو] از بتران ( بدتران ) نگهبانی کند ( به پا و مراقب باشه، دست از پا خطا نکنند ) . 8. čē mard ī "ahlaw" hangōšīdag ī ohrmazd xwadāy ka mard ī "ahlaw" kunēd ă - š ān i ohrmazd kerd bawēd kē mard ī "ahlaw" šnāyēnēd ā - š andar gēhān dērang zamān hu - srawīh ud nēkīh bawēd ū - š wahišt rōšnih ī ohrmazd ud šadīh ud rāmišn xwēš bawēd. معنی: چه "مردِ اَهلَو ( انسان کامل ) " همانند هُرمَزد خدای باشد، هنگامی که "مردِ اَهلَو ( انسان کامل ) " گیرد، پس هُرمَزد را گرفته باشد هر کس که "مردِ اَهلَو ( انسان کامل ) " را گرامی دارد، پس او را در جهان دیر زمان ( دراز ) نیکنامی ( هوسرَو! ) و نیکی باشد و در بهشت ( پرتتش! ) روشنی هُرمَزد ( روشنان! ) و شادی و خوشی ( آرامش ) از آن او باشد . در شایشت ناشایست، فَرگرد ( فصل ) 15، بند5: نشان ( نماد ) هُرمَزد در جهان مادی، همان انسان کامل است! gētīg ān ī man kē ohrmazd hēm mard ī "ahlaw" معنی: در جهان مادی ( استومند ) ، [نشان یا نماد] من که هُرمَزدم، "مردِ اَهلَو ( انسان کامل ) " است مینوی خرد، فَرگَرد ( فصل ) 1، بند123و124: ud ka ruwān ī "ahlawān" pad ān puhl widerēd ē ( w ) frasang homānāg ān puhl pahnāy bawēd معنی: و هنگامی که روانِ "پارسایان" به آن پُل می گذرد، به مانند یک فرسنگ آن پُل پهن می شود ud ān ī "ahlawān" ruwān pad abāgīh ī srōš "ahlā" be widerēd معنی: و روانِ "پارسایان" به همراهی سُروش "وَرجاوَند" [از پُل] می گذرد . این جُستار، با دستاویز ( کمک ) از جُستار: "مرد اَهلَو" نوشته: دکتر محمود جعفری دِهَقی برگرفته شده است! . به روشنگری پرداختیم که واژه "الله" از "اَهلا" می آید! ولی برخی واژه "الله" را وابسته به سلمان فارسی می دانند در حالی که این واژه همان جور که روشنگری کرده ام، پیشتر ( قبل تر ) هم بکار می رفته است و سلمان فارسی، آیین های ایرانی را به اسلام رسانید ( وارد کرد ) ! ( ( چندی درباره روزبه اسپَهانی خشنودان ( سلمان فارسی ) : از اشراف زادگان و زمین داران کازرون و جِی اصفهان بود و در جوانی استاندار مَدائِن ( تیسفون! ) بود! پدرش ( وَهامان یا نَعیم اسپَهانی بوذَخشان، بَدَخشان یا خشنودان ) از موبدان ( آسرونان! ) سرشناش زرتشتی بود! پس با باورهای میترایی و زرتشتی آشنا بود! در نوجوانی به فَرنود ( دلیل ) دوستای مسیحی که داشت، بخشی از آیین آن ها را یاد گرفت! سپس در جوانی به دین مانوی گرایش ( علاقه ) پیدا کرد و به درجه برگزیدگان ( بالاترین درجه مانوی ) رسید و پس از آگاه شدن پدرش و کلنجار ( بحث ) بر سر دین برتر، برآن شد ( تصمیم گرفت ) ، برای یادگیری ( تحصیل ) به سوریه ( شام ) برود و بهترین زندگی را به دنبال چیزی که دوست دارد، رها کند! در آنجا برای بدست آوردن هزینه های آموزش ( تحصیل ) و خوراک، چندسالی در پیشگاه ( در خدمت ) چندی از یهودیان نَصرانی ( مسیحی سوریه ) بود و از اونجایی که نمی خواست زیر پرچم ( وابسته ) پدرش باشد، به نوکری ( غلامی ) آن ها درآمد! در میانسالی: هنگامی که حضرت محمد به سوریه ( شام ) برای گسترش ( تبلیغ ) اسلام آمده بود با او آشنا شد سپس پیامبر اسلام ( محمد ) از دانش او خوشش آمد و برآن شد ( تصمیم گرفت ) ، او را آزاد کند و پس از آزادی به روزبه ( سلمان ) گفت که اگر دوست دارد به مدینه بیاید سپس روزبه ( سلمان: وارسته، رها شده، آزاد، مسلمان شده، پیرو دین اسلام ) ، برخی از آیین های زرتشتی، مانی و مسیحی را در اسلام هم به کار گرفت! منبع: سلمانِ پاک: نوشته لویی ماسینیون و برگردان: دکتر علی شریعتی سلمانِ فارسی استاندار مدائن ( تیسفون! ) : نوشته: احمد صادقی اردستانی ) )