چنان خورد و بخشید کاهل نظر
ندیدند از آن غبن با او اثر.
سعدی.
هر چه بدان نور بصر یافتنددر نظر اهل نظر یافتند.
خواجو.
تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است گفتم کنایتی و مکرر نمی کنم.
حافظ.
نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج نروند اهل نظراز پی نابینایی.
حافظ.
بحسن خلق توان کرد صید اهل نظربدام و دانه نگیرند مرغ دانا را.
حافظ.
|| متکلم.که علم نظری داند. رجوع به صاحب نظر شود.