اهل رای ؛ خردمند. بخرد. اهل خرد. عقل. باتدبیر : حرمان آن است که. . . اهل رای و تجربت خوار بگذارد. ( کلیله و دمنه ) .
دو تن ، پرور ای شاه کشورگشای
یکی اهل رزم و دگر اهل رای.
( بوستان ) .
یکی گفت از آن حلقه اهل رای
عجب دارم ای مرد راه خدای.
( بوستان ) .
رای زنان