اهل دیوان
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
اهل دیوان ؛ از مستخدمین دولت. ( یادداشت مؤلف ) . درباریان. عمال حکومت :
سراسر اهل دیوان همچو گرگند
بحمداﷲ نه گرگی ، گوسپندی.
سوزنی.
گویند مرا چرا گریزی
از صحبت و کار اهل دیوان
گویم زیرا که هوشیارم
دیوانه بود قرین دیوان.
محمد عبده
سراسر اهل دیوان همچو گرگند
بحمداﷲ نه گرگی ، گوسپندی.
سوزنی.
گویند مرا چرا گریزی
از صحبت و کار اهل دیوان
گویم زیرا که هوشیارم
دیوانه بود قرین دیوان.
محمد عبده
اهل دیوان: دیوانیان.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۵۱۴ ) .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۵۱۴ ) .