لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
فاسد، با جرات، بد بو، افتضاح اور، اهل حال، پر از شکار، چاشنی زده
ترسو، چموش، تغییر پذیر، لاسی، اهل حال، رم کننده
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
ساام وقت بخیر من بدنبال یه خانم واس ازدواج گذاشتیم ومن شرایط مو واسش گفتم گفت شما اکبرهستم
دوستی
اهل حال: [عامیانه، کنایه ] دوستدار تفریح و خوش گذرانی .
اهل حال چت وتصویری