اهل حال


معنی انگلیسی:
spry, fun, pleasure - seeking, jovial

لغت نامه دهخدا

اهل حال. [ اَ ل ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اهل ذوق. خوش مشرب. انیس. موءالف.

فرهنگ فارسی

اهل ذوق . خوش مشرب

مترادف ها

gamy (صفت)
فاسد، با جرات، بد بو، افتضاح اور، اهل حال، پر از شکار، چاشنی زده

skittish (صفت)
ترسو، چموش، تغییر پذیر، لاسی، اهل حال، رم کننده

فارسی به عربی

لعبة

پیشنهاد کاربران

ساام وقت بخیر من بدنبال یه خانم واس ازدواج گذاشتیم ومن شرایط مو واسش گفتم گفت شما اکبرهستم
دوستی
اهل حال: [عامیانه، کنایه ] دوستدار تفریح و خوش گذرانی .
اهل حال چت وتصویری

بپرس