اهل بخیه.[ اَ ل ِ ب َ ی َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کسی که حرفه دوزندگی دارد. بخیه کار. || کنایه از سازشکار. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || رندخراباتی. هم مشرب. رازدار. ( آنندراج ): پادشاهی امر کرد که خیمه ای بسرعت مهیا سازند عمله فراش خانه خیمه دوزان بسیاری فراهم آوردند، پالان دوزی هم در آن مجمع حاضر شد. پرسیدندش کیستی ، گفت من از اهل بخیه ام یعنی از شماام. ( آنندراج ). || رند : ای که وصف لذت از شمشیر جانان میکنی تیغ هم از اهل بخیه است از که پنهان میکنی.
حکیم سعید عطایی ( از آنندراج ).
میرزا جلال طباطبا در مکتوب که در طلب حکیم نوشته : «یاران همه اهل بخیه اند کچه گل نمیکند و بخیه از روی کار نمی افتد». ( آنندراج ).
فرهنگ فارسی
کسی که حرفه دو زندگی دارد
فرهنگ معین
(اَ لِ بَ یِ ) [ ع - فا. ] (اِمر. ) ۱ - اهل فن . ۲ - رازدار.
اصطلاحات و ضرب المثل ها
معنی اصطلاحات عامیانه و امروزی -> اهل بخیه معتاد به مواد مخدر