همی دیر شد سوده آن بستگی
سبک شد دل بسته زآهستگی.
فردوسی.
مگر میرفت استاد مهینه خری میبرد بارش آبگینه
یکی گفتش که بس آهسته کاری
بدین آهستگی بر خر چه داری
چه دارم ، گفت دل پرپیچ دارم
اگر این خر بیفتد هیچ دارم.
عطار.
|| درنگ. تأنی. انات. اون. هون. ( دهار ). مقابل تیزی و شتاب و عجله : تهور و تیزی کرد و پیش آن لشکر بازشد و هرچه محمدبن هرون آهستگی فرمود تعجیل کرد. ( تاریخ طبرستان ). || رفق. ملایمت. مدارات. آرامی. نرمی. مساهله. مهل. مقابل خرق و خشونت : ستون بزرگیست آهستگی
همان بخشش و داد و شایستگی.
فردوسی.
بود رسم و آئین مرد دلیرکه آرد به آهستگی شیر زیر.
فردوسی.
جم اندیشه از دل فراموش کردسه جام می از پیش نان نوش کرد
ز دادار پس یاد کردن گرفت
به آهستگی رای خوردن گرفت.
فردوسی.
خجسته بر و بوم پیوستگی به آهستگی هم بشایستگی.
فردوسی.
بیمار کجا گردد از قوت او ساقطدانی که بیک ساعت کارش نشود کاری
... آهستگیی باید آنجا و مدارائی
صد گونه عمل کردن صد گونه پرستاری.
منوچهری.
بلکه فواید آن را به آهستگی در طبع جای دهد. ( کلیله و دمنه ). || رزانت. ( زمخشری ). سکینه. هون. ( ادیب نطنزی ) : پس پرده قیصر [ بزمان لهراسب ] آن روزگار
سه دختر بد اندر جهان نامدار
ببالا ودیدار و آهستگی
به رای و بشرم و بشایستگی.
فردوسی.
ز هرمز همی بینم آهستگی خردمندی و شرم و شایستگی.
فردوسی.
دگر گفت کز ما چه نیکوتر است که بر دانش بخردان افسر است
چنین داد پاسخ که آهستگی
کریمی و رادی و شایستگی.
فردوسی.
بگنج و بزرگی و شایستگی به آهستگی هم ببایستگی
نه بینی بمانند او در زمان...
فردوسی.
از او جز بزرگی وآهستگی خردمندی و شرم و شایستگی
نگه کرد بیدار و چیزی ندید...
فردوسی.
|| حلم. بردباری : بیابی ز من شرم و آهستگی
اگر شرمگن مرد و آهسته ای.
ناصرخسرو.
بیشتر بخوانید ...