- اندر اهتزاز آمدن ؛جنبیدن. بحرکت در آمدن :
اندکی چون بیشتر کردند ساز
اندر آمد آن عصا در اهتزاز.
مولوی.
- به اهتزاز آوردن ؛ به حرکت و جنبش و نشاط آوردن.- در اهتزاز آوردن ؛ بجنبش در آوردن. در حرکت در آوردن. به لرزه انداختن :
ذکر آرد فکر را در اهتزاز
ذکر را خورشید این افسرده ساز.
مولوی.
تویی که گر بخرامی ، درخت قامت توز رشک سرو روان را در اهتزاز آرد.
سعدی.
- در اهتزاز افتادن ؛در جنبش افتادن. در حرکت آمدن : شوی خود را دید قائم در نماز
در گمان افتاد و اندر اهتزاز.
مولوی.
- در اهتزاز بودن ؛ در جنبش و حرکت بودن : آرام نیابی بهیچ وقتی
کز کوشش و بخشش در اهتزازی.
مسعودسعد.
|| بالیدن گیاه. || شادمانی کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). خوشحالی کردن. ( از منتخب و کنز و صراح بنقل غیاث اللغات ). || ( اِ مص ) آواز و فریاد موکب. || جنبش شادمانی و خوشحالی : سیمرغ باهتزاز تمام قدم نشاط در کار نهاد. ( ؟ ) التماسات هر یک را بر آن جمله به اهتزاز و استبشار تلقی کردی. ( کلیله و دمنه ). مقدم ترا باهتزازو استبشار تلقی و استقبال نمودم. ( سندبادنامه ، ص 169 ). و خوشحالی و شادمانی کرد و اهتزازی تمام بمشاهده ٔمن اظهار نمود و مرا بتکلف بوثاق خویشتن کشید. ( جهانگشای جوینی ).آن عطا کز ملوک یافته ام
نصف آن وقت اهتزاز فرست.
خاقانی.
این بگفت و آن بگفت از اهتزازبحثشان شد اندر این معنی دراز.
مولوی.
گر نبودی شب ، همه خلقان ز آزخویشتن را سوختندی ز اهتزاز.
مولوی.
- اهتزاز نمودن ؛ شادی نمودن. خوشحالی کردن : چون بگفتارش اهتزاز نمود
نیکویی گفت بس فراوانم.بیشتر بخوانید ...