اهب
لغت نامه دهخدا
اهب.[ اُ هَُ ] ( ع اِ ) اِهَب. اُهبةَ. ج ِ اهاب پوست یا پوست ناپیراسته. ( منتهی الارب ). و رجوع به اهاب شود.
اهب. [ اَ هََ / اُ هَُ ]( ع اِ ) ج ِ اِهاب به معنی پوست ناپیراسته. ( از آنندراج ). ج ِ اهاب. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به اهاب شود.
اهب. [ اَ هََ ب ب ] ( ع ن تف ) اَهب من تیس ؛ نیک تیزشده تربه گشنی از تکه یعنی از بز. ( یادداشت بخط مؤلف ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
احاب یا اخاب یا اَحَب ( عبری: אַחְאָבهای مدرن Aẖ'avهای Tiberian 'Aḥ'āḇ ; "برادر پدر"; اکدی: Aḫabbu; یونانی: Αχααβ; لاتین: Achab - Ahab ) هفتمین پادشاه اسرائیل
وجود اهب از داستان های کتاب مقدس عبری منشأ می گیرد، که ۸۵۳ سال قبل از میلاد شلمنسر سوم پادشاه قدرتمند آشوری او را شکست داد.
... [مشاهده متن کامل]
موازنه قوا در تاریخ تمدن های بین النهرین قدمتی طولانی دارد. تاریخی سرشار از جنگ امپراطوران و شاهان از ترس یکدیگر. یکی از مهم ترین آن ها، آتش نبردی بود که ۱۲ شاه بین النهرین با ریاست هددزر، شاه دمشق و اهب شاه اسرائیل باستان علیه زیاده خواهی شلمنسر سوم در ۸۵۳ ق. م برافروختند تا از فزونی قدرت آشوریان بکاهند، اما شکست بدی خوردند. چنان که قرن ها بعد، ائتلاف دولت های عربی که سعی بر مهار زیاده خواهی اسرائیل داشتند، شکست خورد. اما تلاش برای موازنه قوا همیشه با شکست همراه نیست. ایزابل، ۸۵ سال قبل از میلاد مسیح، همسری شاه اهب سلطان اسرائیل را پذیرفت و ملکه آن کشور شد. این زن مرموز و فتنه گر از ابتدای ورود به قصر پادشاهی، نقشه های هولناکی در سر داشت. نقشه برای ملوث کردن دین آن ها و سپس تحمیل آیین شرک به مردم ساده دل. او با سیاستی مدبرانه چنان بر شاه اهب تسلط یافت که وادارش کرد تا دین او را پذیرفته و معابد پرشکوهی بنا کند. آنگاه به ترغیب مردم در پذیرفتن این دین نوظهور پرداخت. به آن ها که روستایی بینوایی بودند، وعده های زیادی داد و به تدریج معابد پر شدند.
اما ناگهان آوازه مخالفت مردی مؤمن به نام الیجاه او را سخت به وحشت انداخت. این مرد متعصب عده زیادی را به دور خود جمع کرده بود تا با او مبارزه کرده و معابد کفر آفرینش را ویران کنند. ایزابل که زن ترسویی نبود بی درنگ عده ای را اجیر کرد تا هرکسی که دم از مخالفت با دین او را می زند، نابود کنند! کم کم اغتشاش اوضاع، شاه اهب را به وحشت انداخت. اما ایزابل برای تحکیم نفوذ خود بر اهب، فرزندی به دنیا آورد. ( البته در برخی روایات گفته شده که اهب مردی عقیم بوده ) آنگاه باز به مبارزه پرداخت و دستور داد مزرعه های مخالفان را آتش زده و زن و بچه های آن ها را مقابل چشمانشان بکشند! این خونریزی ها عکس العمل بدی داشتند، زیرا به تدریج پیروانش از گرد او پراکنده شده و به دسته الیجاه می پیوستند. هنگامی که الیجاه نگون بخت را به دستور او گردن می زدند، فریاد زد: روزی می رسد که بدن نجست را سگ ها بدرند! و خیلی زود این پیش بینی به صورت عمل درآمد. زیرا عاقبت مردم ستمدیده به رهبری سربازی شجاع به نام جئو شورش کردند و در مدت کمتر از چند ساعت بر اوضاع کاملاً مسلط شدند. ایزابل مغرور را از بام قصرش به پایین پرت کردند و اسب های سربازان با شعفی وصف ناپذیر بدنش را لگدمال نمودند. آنگاه سگ های گرسنه جشن گرفتند! داستان میکایا، در کتاب اول پادشاهان آمده است. در این داستان، پادشاه شمالی اسرائیل ( که معمولاً اهب فرض می شود ) به نزد جهوشافات، پادشاه یهودا می رود و از او می پرسد که آیا به همراه او برای تسخیر راموت - گیلاد می رود که در اختیار شاه آرام است یا خیر. جهوشافات به او می گوید که بهتر است اول از خداوند بپرسد که چه کند. اهب به پیامبران خود خبر می دهد و آن ها می گویند که پروردگار ( آدونای ) راموت - گیلاد را به اهب خواهد داد. جهوشافات می گوید که آیا پیامبر دیگری هست که از او نظر پروردگار یهوه را بپرسد؟ اهب به میکایا پسر ایملاه اشاره می کند، ولی می گوید که از او خوشش نمی آید، به خاطر اینکه پیش بینی های قبلی او نسبت به اهب مثبت نبوده است. فردی به نزد میکایا می رود و به او می گوید که بهتر است پیش بینی مثبتی به اهب دهد. میکایا به آن فرد می گوید که او فقط پیغام خداوند را می رساند. میکایا به نزد اهب می رود. در ابتدا او نیز حرف پیامبران دیگر را تأیید می کند و می گوید که اهب باید به جنگ برود؛ ولیکن اهب به او شک دارد و به او اصرار می کند که حقیقت را بگوید و میکایا می گوید که یهوه به اهب دستور داده تا به جنگ برود تا کشته شود. در رؤیای میکایااو به عرش خداوند نیز می رسد و آن را می بیند. در رؤیا، میکایا می بیند که روحی می آید و پیشنهاد می دهد که دروغگو در دهان پیامبران باشد. از این رو، پیش بینی بقیه پیامبران بر اساس این روح دروغگو بوده است. اهب دستور می دهد که میکایا زندانی شود تا اینکه او از جنگ سالم برگردد. اهب در جنگ، لباس مبدل می پوشد تا پیش بینی میکایا به حقیقت نپیوندد؛ ولیکن یک تیر بی هدف به او اصابت می کند و او را می کشد و حرف میکایا به حقیقت می رسد و حرف ۴۰۰ پیامبر اهب دروغ درمی آید.
وجود اهب از داستان های کتاب مقدس عبری منشأ می گیرد، که ۸۵۳ سال قبل از میلاد شلمنسر سوم پادشاه قدرتمند آشوری او را شکست داد.
... [مشاهده متن کامل]
موازنه قوا در تاریخ تمدن های بین النهرین قدمتی طولانی دارد. تاریخی سرشار از جنگ امپراطوران و شاهان از ترس یکدیگر. یکی از مهم ترین آن ها، آتش نبردی بود که ۱۲ شاه بین النهرین با ریاست هددزر، شاه دمشق و اهب شاه اسرائیل باستان علیه زیاده خواهی شلمنسر سوم در ۸۵۳ ق. م برافروختند تا از فزونی قدرت آشوریان بکاهند، اما شکست بدی خوردند. چنان که قرن ها بعد، ائتلاف دولت های عربی که سعی بر مهار زیاده خواهی اسرائیل داشتند، شکست خورد. اما تلاش برای موازنه قوا همیشه با شکست همراه نیست. ایزابل، ۸۵ سال قبل از میلاد مسیح، همسری شاه اهب سلطان اسرائیل را پذیرفت و ملکه آن کشور شد. این زن مرموز و فتنه گر از ابتدای ورود به قصر پادشاهی، نقشه های هولناکی در سر داشت. نقشه برای ملوث کردن دین آن ها و سپس تحمیل آیین شرک به مردم ساده دل. او با سیاستی مدبرانه چنان بر شاه اهب تسلط یافت که وادارش کرد تا دین او را پذیرفته و معابد پرشکوهی بنا کند. آنگاه به ترغیب مردم در پذیرفتن این دین نوظهور پرداخت. به آن ها که روستایی بینوایی بودند، وعده های زیادی داد و به تدریج معابد پر شدند.
اما ناگهان آوازه مخالفت مردی مؤمن به نام الیجاه او را سخت به وحشت انداخت. این مرد متعصب عده زیادی را به دور خود جمع کرده بود تا با او مبارزه کرده و معابد کفر آفرینش را ویران کنند. ایزابل که زن ترسویی نبود بی درنگ عده ای را اجیر کرد تا هرکسی که دم از مخالفت با دین او را می زند، نابود کنند! کم کم اغتشاش اوضاع، شاه اهب را به وحشت انداخت. اما ایزابل برای تحکیم نفوذ خود بر اهب، فرزندی به دنیا آورد. ( البته در برخی روایات گفته شده که اهب مردی عقیم بوده ) آنگاه باز به مبارزه پرداخت و دستور داد مزرعه های مخالفان را آتش زده و زن و بچه های آن ها را مقابل چشمانشان بکشند! این خونریزی ها عکس العمل بدی داشتند، زیرا به تدریج پیروانش از گرد او پراکنده شده و به دسته الیجاه می پیوستند. هنگامی که الیجاه نگون بخت را به دستور او گردن می زدند، فریاد زد: روزی می رسد که بدن نجست را سگ ها بدرند! و خیلی زود این پیش بینی به صورت عمل درآمد. زیرا عاقبت مردم ستمدیده به رهبری سربازی شجاع به نام جئو شورش کردند و در مدت کمتر از چند ساعت بر اوضاع کاملاً مسلط شدند. ایزابل مغرور را از بام قصرش به پایین پرت کردند و اسب های سربازان با شعفی وصف ناپذیر بدنش را لگدمال نمودند. آنگاه سگ های گرسنه جشن گرفتند! داستان میکایا، در کتاب اول پادشاهان آمده است. در این داستان، پادشاه شمالی اسرائیل ( که معمولاً اهب فرض می شود ) به نزد جهوشافات، پادشاه یهودا می رود و از او می پرسد که آیا به همراه او برای تسخیر راموت - گیلاد می رود که در اختیار شاه آرام است یا خیر. جهوشافات به او می گوید که بهتر است اول از خداوند بپرسد که چه کند. اهب به پیامبران خود خبر می دهد و آن ها می گویند که پروردگار ( آدونای ) راموت - گیلاد را به اهب خواهد داد. جهوشافات می گوید که آیا پیامبر دیگری هست که از او نظر پروردگار یهوه را بپرسد؟ اهب به میکایا پسر ایملاه اشاره می کند، ولی می گوید که از او خوشش نمی آید، به خاطر اینکه پیش بینی های قبلی او نسبت به اهب مثبت نبوده است. فردی به نزد میکایا می رود و به او می گوید که بهتر است پیش بینی مثبتی به اهب دهد. میکایا به آن فرد می گوید که او فقط پیغام خداوند را می رساند. میکایا به نزد اهب می رود. در ابتدا او نیز حرف پیامبران دیگر را تأیید می کند و می گوید که اهب باید به جنگ برود؛ ولیکن اهب به او شک دارد و به او اصرار می کند که حقیقت را بگوید و میکایا می گوید که یهوه به اهب دستور داده تا به جنگ برود تا کشته شود. در رؤیای میکایااو به عرش خداوند نیز می رسد و آن را می بیند. در رؤیا، میکایا می بیند که روحی می آید و پیشنهاد می دهد که دروغگو در دهان پیامبران باشد. از این رو، پیش بینی بقیه پیامبران بر اساس این روح دروغگو بوده است. اهب دستور می دهد که میکایا زندانی شود تا اینکه او از جنگ سالم برگردد. اهب در جنگ، لباس مبدل می پوشد تا پیش بینی میکایا به حقیقت نپیوندد؛ ولیکن یک تیر بی هدف به او اصابت می کند و او را می کشد و حرف میکایا به حقیقت می رسد و حرف ۴۰۰ پیامبر اهب دروغ درمی آید.