اهاب

لغت نامه دهخدا

اهاب. [ اِ ] ( ع اِ ) پوست یا پوست ناپیراسته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). پوست حیوان که آنرا دباغت نکرده باشند یا پوست مطلق. ( منتخب از غیاث اللغات ). نام است پوست دباغت ناشده را. ( از تعریفات جرجانی ). پوست ناپیراسته. ( مهذب الاسماء نسخه خطی ). پوست خام. پوست بی دباغت. پوست آش نکرده. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). ج ، آهِبَة. اُهُب. اَهَب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) :
چون سرش ببرید شد سوی قصاب
تا اهابش برکند در دم شتاب.
مولوی.
|| چوب خوشه خرما. ( مهذب الاسماء نسخه خطی ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) پوست پوست نا پیراسته پوست دباغی نشده .

فرهنگ معین

(اِ ) [ ع . ] (اِ. ) پوست ، پوست دباغی نشده .

فرهنگ عمید

پوستی که دباغی نشده باشد، پوست.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اهاب (با کسر همزه) به پوست دباغی نشده و نیز به مطلق پوست اطلاق می شود.
۱. ↑ الموسوعة الفقهیة ج۱۹، ص۱۱.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج۱، ص۷۶۰.
...

پیشنهاد کاربران

بپرس