آه از این جور بد، زمانه شوم
همه شادی او غمان آمیغ.
رودکی.
چو بهرام گفت آه مردم ، ز راه برفتند پویان به نزدیک شاه.
فردوسی.
بپیچید از آن پس یکی آه کردز نیک و بد اندیشه کوتاه کرد.
فردوسی.
از این کار دل تنگ شد شاه راهمی هر زمان برکشید آه را.
فردوسی.
شغاد از پس زخم او آه کردتهمتن بر او درد کوتاه کرد.
فردوسی.
یکی دشنه زد بر تهیگاه شاه رها شدبزخم اندر، از شاه آه.
فردوسی.
نگه کرد افراسیاب آن بدیدیکی آه سرد از جگر برکشید.
فردوسی.
ابا ناله و آه و با روی زردبه پیش فریدون شد آن نیکمرد.
فردوسی.
خروشیدن و ناله و آه بودبهر برزنی ماتم شاه بود.
فردوسی.
چو بشنید زوزن ، دم اندرکشیدیکی آه سرد از جگر برکشید.
فردوسی.
چو رستم به نزدیک توران رسیدپشیمان شد آه از جگربرکشید.
فردوسی.
سیاوش چو رخسارایشان بدیدز دل باز آه دگر برکشید.
فردوسی.
مر آن درد را راه چاره ندیدبسی آه سرد از جگر برکشید.
فردوسی.
بس اشک شکّرین که فروبارم از نیازبس آه عنبرین که بعمدا برآورم
لب را حنوط زآه معنبر کنم چنانک
رخ را وضو ز اشک مصفا برآورم.
خاقانی.
شب نباشد که آه خاقانی فلک چنبری نمی شکند.
خاقانی.
گر بود در ماتمی صد نوحه گرآه صاحب درد را باشد اثر.
عطار.
تا ز تحسر مرا نباید گفتن آه که برگل نهاد یار بنفشه.
رفیعالدین مرزبان فارسی.
پیرزن نیم شب که آه کندروی هفت آسمان سیاه کند.
اوحدی.
آهی کن و زین جای بجه گرد برانگیزکخ کخ کن و برگرد و بدر، برپس ایزار.
حقیقی صوفی ( تحفةالاحباب اوبهی ).
گفتمش پوشیده رخ مگذر به آه کاتبی گفت هرجا باد باشد شمع را پنهان کنند.
کاتبی.
و این کلمه میان فارس و عرب مشترک است.بیشتر بخوانید ...